معنی کلمه منشور در لغت نامه دهخدا
نبشتند منشور بر پرنیان
به رسم بزرگان و فر کیان.فردوسی.به منشور بر مهر زرین نهاد
یکی دل کف رام بر زین نهاد.فردوسی.بپیچید و اندیشه زو دور داشت
به مردی ز خورشید منشور داشت.فردوسی.بدان تا هرآن کس که دارد خرد
به منشور آن دادگر بنگرد.فردوسی.ور ز تیغ است ملک را منشور
جز به منشور ملک را مستان.فرخی.در خور پیل کنون رایت و منشور بود
مرتبت را به جهان برتر از این چیست مکان.فرخی.خلعت شاهی و منشور فرستد بر تو
تا شود دشمن تو کور و بداندیش تو کر.فرخی.از میر مؤمنینش منشور و نامه بود
خورشید خاص بود و سزاوار جامه بود.منوچهری.وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی
به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش.منوچهری.مرا بر عاشقان داده یکی منشور سالاری
که طومارش رخ زردست و مژگانست وراقش.منوچهری.لوا به دست سواری و منشور و نامه در دیبای سیاه پیچیده به دست سواری دیگر.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376 ). بونصر مشکان نامه بخواند و به پارسی ترجمه کرد و منشور بخواند و نثار کردن گرفتند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 378 ). هارون الرشید نیزه و رایت خراسان ببست به نام فضل و منشور بدو دادند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 422 ).
چو بختش به هر کار منشور داد
سپهرش یکی نامور پور داد.( گرشاسب نامه ).ای پسر، من پیر شدم... ومنشور عزل زندگانی از موی خویش بر روی خویش کتابی می بینم. ( قابوسنامه چ نفیسی ص 1 ). سلمان بن یحیی... را صاحب دیوانی سمرقند دادند و با خلعت و منشوری بفرستادند. ( قابوسنامه چ نفیسی ص 162 ). چنان شنودم که ابوالفضل بلعمی سهل خجند را صاحب دیوانی سمرقند داد، منشوربنوشتند و توقیع بکردند. ( قابوسنامه ایضاً ص 162 ).
شادمانی بدان کت از سلطان