معنی کلمه منشد در لغت نامه دهخدا
جان سخنوران را مرشد نشید من به
بهر چنین نشیدی منشد رشید بهتر.خاقانی.بیتی یا قطعه ای که در بعضی از آن ، داعی منشد است و بعضی را منشی آورده شد. ( جوامعالحکایات ).
|| هجوکننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). آنکه هجو می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || تعریف کننده چیزی گم شده. ( آنندراج ). آنکه نشان می دهد و خبر می دهد از هر چیز گم شده. ( از اقرب الموارد ). || آنکه می پرسد و استفسار می کند از هر چیز گم شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
منشد.[ م ُ ش ِ ] ( اِخ ) موضعی است میان رضوی و ساحل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به معجم البلدان شود.