معنی کلمه منشار در لغت نامه دهخدا
تا بگوید ز لشکر کفار
زکریا بریده از منشار.سنائی ( حدیقه چ مدرس رضوی ص 422 ).هم طبع او چو تیشه تراشنده
هم خوی او برنده چو منشارش.خاقانی.دل کهتر چون زکریا در میان درخت خشک... به منشار ناپاکی روزگار بریده شد. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 292 ). || چوب پنجه دار که بدان گندم و جز آن را بر باد دهند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نوعی از ماهی در دریای زنگ بس کلان جثه از سر تا دم استخوانهای سیاه بر مثال اره به قدر دو ذراع و بر سر دو شاخ طویل هر واحد به قدر ده ذراع دارد و هر گاه زیر مَرکب گذرد به هر دو شاخ می شکند و تباه سازد. ( منتهی الارب از عجایب المخلوقات )( آنندراج ). اره ماهی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اره ماهی شود.