معنی کلمه منسی در لغت نامه دهخدا
گمان مبر که بماند سوی خدا آن روز
ز کرده هات به مثقال ذره ای منسی.ناصرخسرو ( دیوان چ مینوی ص 362 ).جز محمد منشی که محمد منسی انگاشته اند ازیرا از دفتر مذکوران نام او برداشته... ( نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 121 ). || آنکه بر رگ نسای وی رسیده باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آنکه بر رگ نسای وی آسیبی رسیده باشد و در این معنی به کسر میم نیزقرائت شده است. ( از اقرب الموارد ).
منسی. [ م ُ ] ( ع ص ) فراموش گرداننده چیزی مر کسی را. ( آنندراج ). آنکه سبب فراموشی و نسیان گردد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) : بنات افکارش غیرت حور و ولدان است ، ابیات دلاویزش ناسخ سخنان سحبان و منشآت لطف آمیزش منسی احسان حسّان. ( مقدمه دیوان حافظ منسوب به محمد گلندام چ قزوینی ص ق ).
منسی. [ م َ ن َس ْ سی ] ( اِخ ) ( به معنی فراموشکار ) اول زاده یوسف است و چون یعقوب را اجل فرارسید یوسف منسی و افرائیم را با خود برداشته و به نزد بستر یعقوب برد تا ایشان را مبارک فرماید... ( از قاموس کتاب مقدس ). پسر یوسف بن یعقوب البکر که یکی از اسباط بنی اسرائیل بدو منسوب است. ( از اعلام المنجد ). رجوع به قاموس کتاب مقدس و سِفْرِ تکوین 48 آیه 5 و مدخل بعد شود.
منسی. [ م َ ن َس ْ سی ] ( اِخ ) پسر حزقیا و جانشین وی بر تخت مملکت یهودکه در سن دوازده سالگی و به سال 698 ق.م. بر تخت شهریاری نشست و به سال 642 ق.م. درگذشت. ( از قاموس کتاب مقدس ). رجوع به همین مأخذ و مدخل قبل و بعد شود.
منسی. [ م َ ن َس ْ سی ] ( اِخ ) نام ناحیه ای که تقسیم آن بدین تفصیل است : 1 - ناحیه ای در طرف شرقی اردن که شامل نصف ملک جلعاد تا باشان و ارجوب بود؛ یعنی از محنایم تا حرمون و از اردن و دریای جلیل تا به دشت سوریه امتداد داشت. 2 - ناحیه ای در مغرب اردن که از دریای مدیترانه تا به اردن و از اشیر و یساکار به طرف شمال تا به افرائیم به طرف جنوب امتداد می داشت. ( از قاموس کتاب مقدس ). رجوع به همین مأخذ و مدخل قبل شود.