معنی کلمه مندور در لغت نامه دهخدا
- مندور کردن ؛ درمانده کردن. بدبخت کردن :
خداوندم نکال عالمین کرد
سیاه و سرنگونم کرد و مندور.منوچهری.
مندور. [ م َ ] ( اِ ) مگس و ذباب. ( ناظم الاطباء ).
مندور. [ ] ( اِخ ) دشتی در حدود ارمنستان. ( خسرو و شیرین چ وحید دستگردی حاشیه ص 140 ) :
گهی راندند سوی دشت مندور
تهی کردند دشت از آهو و گور.نظامی ( خسرو و شیرین ایضاً ص 140 ).