معنی کلمه مندرس در لغت نامه دهخدا
منزلی کاندر سوادش منقطع رود وسرود
منزلی کاندر جوارش مندرس خمر و خمار.امیر معزی ( دیوان چ اقبال ص 266 ).مدارس چو رسم کرم مندرس
مکارم سیه رو چو دست قضا.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 258 ).
- مندرس شدن ؛ از میان رفتن. محو شدن :
ز انعام تو منبسط شد زمین
در ایام تو مندرس شد فنا.امیر معزی ( دیوان چ اقبال ص 32 ).بیشتر از رسوم پادشاهی به روزگار ایشان مندرس شد. ( چهار مقاله ص 40 ).
شد نام معن زایده و قس ساعده
منسوخ و مندرس ز عطا و کلام تو.عبدالواسع جبلی.بستانها و کوشکهای دیگر که خداوندان آن را نمی شناسند و نمی دانند و بیشترین آن مندرس و منهدم شده اند. ( تاریخ قم ص 36 ).
- مندرس گردیدن ( گشتن )؛ محو شدن. از میان رفتن. ناپدید شدن :
بهاری بس بدیع است این گرش با ما بقا بودی
ولیکن مندرس گردد به آبانها و آذرها.منوچهری.آن هجو مندرس گشت و از آن جمله این شش بیت بماند. ( چهار مقاله ص 81 ). و محجه انصاف که به مواطاة اقدام ظلم تمام مندرس و محو گشته. ( سندبادنامه ص 10 ). اندر طریقت فترت پیدا آمد لا بلکه یکسره مندرس گشت. ( ترجمه رساله قشیریه چ فروزانفر ص 11 ). نظر حکیم مقصور است بر تتبع قضایای عقول و تفحص از کلیات امور که... به اندراس ملل و انصرام دول مندرس و متبدل نگردد. ( اخلاق ناصری ). اذان مؤذن... منقطع شد ومدارس دربسته و مندرس گشت. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 49 ). به سبب تغییر روزگار و تأثیر فلک دوار... مدارس درس مندرس و معالم علم منطمس گشته... ( جهانگشای جوینی ایضاً ص 3 ).
|| کهنه و فرسوده و جامه کهنه و فرسوده. ( ناظم الاطباء ). کهنه و فرسوده و خصوصاً جامه کهنه. ( غیاث ) ( آنندراج ).
مندرس. [ م َ دَ رَ ] ( اِخ ) نهری در آسیای صغیر در غرب آناطولی به طول تقریبی 380 کیلومتر که به ارخبیل می ریزد. رجوع به المنجد و قاموس الاعلام ترکی و مندره و مئاندر شود.