منخر

منخر

معنی کلمه منخر در لغت نامه دهخدا

منخر. [ م ِ خ َ / م ِ خ ِ / م ُ خ ُ / م َ خ ِ ] ( ع اِ ) سوراخ بینی. ( دهار )( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سوراخ بینی. ج ، مناخر. ( ناظم الاطباء ). بینی و گویند سوراخ آن. ج ، مناخر. ( از اقرب الموارد ). هر یک از دو سوراخ بینی. تثنیه آن منخرین. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به منخرین شود.

معنی کلمه منخر در فرهنگ معین

(مِ خَ ) [ ع . ] (اِ. ) سوراخ بینی . ج . مناخر.

معنی کلمه منخر در فرهنگ عمید

بینی، سوراخ بینی.

معنی کلمه منخر در فرهنگ فارسی

بینی، سوراخ بینی ، منخرین: هردوسوراخ بینی
( اسم ) سوراخ بینی جمع : مناخر

معنی کلمه منخر در دانشنامه عمومی

آلفا نهنگ یک ستاره است که در صورت فلکی نهنگ قرار دارد.

معنی کلمه منخر در ویکی واژه

سوراخ بینی.
مناخر.

جملاتی از کاربرد کلمه منخر

وز زکام انصبابهای تباه به سوی منخرین گشاید راه
از رسول خدا پرسیدند که ما الدخان؟ این آیت را برخواند که: یَوْمَ تَأْتِی السَّماءُ بِدُخانٍ مُبِینٍ آن گه فرمود: یملأ ما بین المشرق و المغرب یمکث اربعین یوما و لیلة، اما المؤمن فیصیبه منه کهیئة الزکمة و اما الکافر کمنزلة السکران یخرج من منخریه و اذنیه و دبره.
روی عمرو بن شعیب عن ابیه عن جده، قال: اوحی اللَّه تعالی الی الریح العقیم أن تخرج علی قوم عاد فتنتقم له منهم. فخرجت بغیر کید علی قدر منخر ثور، حتی رجفت الارض ما بین المغرب و المشرق، فقال الخّزان لن نطیقها، و لو خرجت علی حالها لأهلکت ما بین مشارق الارض و مغاربها. فأوحی اللَّه الیها ان ارجعی و اخرجی علی قدر خرت الخاتم، فرجعت، فخرجت علی قدر خرت الخاتم.
همتت گر ضامن اسباب جمعیت شود چون ثریا منخرط کردند در سلک نظام
تیزی که پرده های فلک منخرق شود گر عزم بر شدن بدماغ جهان کند
الحق مندرج فی طی محضره والصدق منخرط فی سلک کتبته
همتت گر ضامن اسباب جمعیت شود چون ثریا منخرط گردند رد سلک نظام
من چو سلیم توچون گلین خانه آخر از منخراب خواهی شد
و روی انه صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم قال و الریح مسجّن فی الارض الثانیة فلمّا اراد اللَّه ان یهلک عادا. قال یعنی الخازن ای رب! أ ارسل علیهم من الریح قدر منخر الثور، فقال الجبار عز و جل اذا تکفأ الارض و من علیها، و لکن ارسل علیهم من الریح قدر خاتم، فهی التی قال اللَّه عز و جل ما تَذَرُ مِنْ شَیْ‌ءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ کَالرَّمِیمِ.
اما چون خاطر شریفش به واسطه کسب فضیلت تواضع و کسر نفس به آن فرود آمده است که خود را در سلک این طایفه منخرط گردانیده است دیگران را حجاب تحاشی از آن معنی که وی را از طبقه ایشان دارند و از زمره ایشان شمارند مرتفع گشته، اما انصاف آن است که هر جا این طایفه باشند وی سر باشد و هرگاه نام این طبقه نویسند وی سر دفتر، چنانکه این معما به اسم شریفش منبی از این معنی است: