منجو

معنی کلمه منجو در لغت نامه دهخدا

منجو. [ م َ ج ُوو ] ( ع ص ) بریده. ( منتهی الارب ). بریده و قطع شده. ( ناظم الاطباء ). || رهیده. ( منتهی الارب ). رهیده. رسته شده. ( از ناظم الاطباء ).
منجو. [ م َ ] ( اِ ) عدس. ( ناظم الاطباء ). مرجو است که به عربی عدس گویند.( از لسان العجم شعوری ج 2 ورق 357 الف ) :
بادناک آمد نخود و هم فطیر
دجر و ماش و فول و منجو هم شعیر.حکیم شیرازی ( از لسان العجم ایضاً ).|| انبه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).رجوع به انبه شود.

معنی کلمه منجو در فرهنگ فارسی

بریده . بریده و قطع شده .

جملاتی از کاربرد کلمه منجو

ماه منجوق گل پدید آورد علم نو بهار پیدا کرد
ماه منجوق تو در ساعد جوزا یاره نعل شبدیز تو در پای ثریا خلخال
بر چتر سپهر از سُم یکران تو منجوق بر بیرق صبح از دُم شبرنگ تو پرچم
آلاجوجه یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان منجوان غربی بخش خداآفرین شهرستان کلیبر واقع شده‌است.این روستا ۲۲۲ نفر جمعیت دارد.
ابراهیم‌بیگلو یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان منجوان غربی بخش خداآفرین شهرستان کلیبر واقع شده‌است.این روستا ۷۳ نفر جمعیت دارد.
الهرد یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان منجوان غربی بخش منجوان شهرستان خداآفرین واقع شده‌است.
نام نیکش شده مشهور به هر هفت اقلیم صیت جاهش زده منجوق به هر هفت اختر
سوزنی بسیار ظریف و نازک می‌باشد که منجوق‌ها به راحتی از آن عبور می‌کند.
طرب با جام زرینش به بزم اندر برابر شد ظفر با ماه منجوقش به رزم اندر براز آمد
چه نقش کرده به پرچم دلا سپهبد عشق که سربه‌سر دو جهانش به زیر منجوقست
ماه گردون سر منجوق تو باد زهره را مشگر مهمان تو باد
بدر منیر و گیسوی عنبر فشان شب منجوق چتر و پرچم اعلام ما بود
آقامیرلو یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان منجوان غربی بخش منجوان شهرستان خداآفرین واقع شده‌است.
ای به قدرت سنگ را لعل بدخشان ساخته ماه را منجوق این پیرزه ایوان ساخته
هم از کوس و منجوق وز تخت زر هم از پیل و بالا و تیغ و کمر