منجلی

معنی کلمه منجلی در لغت نامه دهخدا

منجلی. [ م ُ ج َ ] ( ع ص ) روشن و آشکارا. ( غیاث ) ( آنندراج ). هویدا و منکشف. روشن و آشکار. ( از ناظم الاطباء ): به نص جلی سیجعل اﷲ بعد عسر یسراً آن غمام عماقریب منجلی گردد. ( نفثةالمصدور چ یزدگری ص 73 ). || آنکه از وطن خود بیرون رود. ( از ناظم الاطباء ). از وطن خود بیرون رونده. ( غیاث ) ( آنندراج ).
منجلی. [ م ِ ج ِ ] ( ص ) صفت چشمان کج شبیه چشم مغولان است. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).

معنی کلمه منجلی در فرهنگ معین

(مُ جَ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - روشن ، آشکار. ۲ - کسی که جلای وطن کرده و از میهن خود بیرون رفته .

معنی کلمه منجلی در فرهنگ عمید

روشن، آشکار، جلوه گر.

معنی کلمه منجلی در فرهنگ فارسی

روشن، آشکار، جلوه گر
۱ - ( اسم ) روشن شونده . ۲ - ( صفت ) آشکار جلو گر.

جملاتی از کاربرد کلمه منجلی

دل‌عرش‌وجان نورجلی،دل عرش وهُوذات علی ازهوش‌ده جان منجلی، وز جان شده دل معتدل
ز آیینه ی سپهر چو شد رنگ منجلی خورشید را طلوع ده ای ترک قنقلی
چو ابر جهالت شود منجلی کجا فخر رازی کجا بوعلی؟
شد چو ماه از نسل زهرا منجلی اختر برج شرف، سید علی
ز سر تا ناخن پا منجلی شد ز دل بگذر تن سالک ولی شد
به مهر سپهر ولایت علی کزو ظلمت کفر شد منجلی
کاندر آن شب چون دلم شد منجلی هر کجا دیدم علی دیدم علی(ع)
بت را شکست از تو و از تست راه راست وز تست منجلی شده از حال ما ظلام
تا کنند آئینه دل منجلی از نگاه ماه رخسار علی
جان از تو صیقلی یا مرتضی علی دل از تو منجلی یا مرتضی علی