منجس

معنی کلمه منجس در لغت نامه دهخدا

منجس. [ م ُ ن َج ْ ج ِ ] ( ع ص ) نجس کننده. ناپاک کننده. رجوع به تنجیس شود. || آنکه تعویذ تنجیس بر وی آویزند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). کسی که بر وی جهت دفع چشم زخم تعویذ تنجیس آویزند، از قبیل مهره و استخوان مرده و پلیدی و لته حیض و جز آن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تنجیس شود.
منجس. [ م َ ج َ ] ( ع اِ ) پوست کوچک که بر شکاف و بریدگی زه نهند. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه منجس در فرهنگ معین

(مُ نَ جَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) نجس کرده شده .

معنی کلمه منجس در ویکی واژه

نجس کرده شده.

جملاتی از کاربرد کلمه منجس

با هم از حکم دو جنسی رسته چون دو همنجس به هم پیوسته
ذره نبود جز حقیری منجسم ذره نبود شارق لا ینقسم