معنی کلمه منتقد در لغت نامه دهخدا
منتقد. [ م ُ ت َ ق َ ] ( ع ص ) سره کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). درم خوب از بد سوا شده و شمرده شده. ( ناظم الاطباء ). || پاک. ( غیاث ). محض. خالص :
او به بینی بو کند ما با خرد
هم ببوئیمش به عقل منتقد .مولوی ( مثنوی چ خاور ص 193 ).|| ( مص ) در قول حریری : «و محک المنتقد»،مصدر میمی است به معنی انتقاد. ( از اقرب الموارد ).