منتحل

معنی کلمه منتحل در لغت نامه دهخدا

منتحل. [ م ُ ت َ ح ِ ] ( ع ص ) چیز کسی را جهت خود دعوی کننده و شعر دیگری را بر خود بندنده و خود را به مذهبی بندنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) :
وین جاهلان ملمعکارند و منتحل
زآن گاه امتحان بجز از ممتحن نیند.خاقانی.رجوع به انتحال شود.
منتحل. [ م ُ ت َ ح َ ] ( ع ص ) شعر یا سخنی از دیگری که به خود بسته باشند. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). انتحال شده :
در شعر من نیابی مسروق و منتحل
در نظم من نبینی ایطا و شایگان.
رشید وطواط ( از المعجم چ مدرس رضوی ص 288 ).
رجوع به انتحال شود.

معنی کلمه منتحل در فرهنگ معین

(مُ تَ حِ ) [ ع . ] (اِفا. ) انتحال کننده ، به خود نسبت دهنده (شعر دیگری را ). ج . منتحلین .

معنی کلمه منتحل در فرهنگ عمید

۱. آن که خود را به مذهبی ببندد.
۲. آن که شعر کس دیگر را به خود نسبت بدهد.

معنی کلمه منتحل در ویکی واژه

منتحلین.

جملاتی از کاربرد کلمه منتحل

شیوه‌اش نامنتحل
احمل لسدّته العلیاء قافیته من ماحض فی هواهم غیر منتحل
بود شعرش منتحل
در شعر من نیابی مسروق و منتحل در نظم من نبینی ایطا و شایگان
اسم برامکه ز سخای تو منتحل علم فلاسفه ز کلام تو منتخب
ای ز خمیر و جود طینت او منتحل وز همه عقد بشر گوهر تو منتخب