معنی کلمه منت در لغت نامه دهخدا
یوسف پسر ناصر دین آنکه مر او را
بر گردن هر زائرش از منت باری است.فرخی.شناخته ست که منت خدای راست همی
به خلق برننهد منت او ز بهر عطا.عنصری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 2 ).شکر و منت خدای را کآخر
آن همه حال صعب گشت سلیم.ابوحنیفه اسکافی.تا درخواهند از ما خطبه کردن و منتی باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685 ). این بازگوی اگر بشنود بزرگ منتی باشد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 629 ).
وآنگه بگزار شکر ایزد را
وین منت و نعمت تمامش را.ناصرخسرو.تا به من این منت از خدای نپیوست
بنده همی داشتی فلان و فلانم.ناصرخسرو.نه منت هیچ ناسزایی
مالیده کند به زیر بارم.ناصرخسرو.منت خدای را که نکرده ست منتی
پشتم به زیر بار مگر فضل و منتش.ناصرخسرو.اما آنچه به هدیه بود قبول کردن سنت است چون از منت خالی باشد و اگر داند که بعضی از منت خالی باشد و بعضی نه ، آن قدر بیش نستاند... ( کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 727 ).
منت تو گردن من بنده را
سخت به یکبار گرانبار کرد.عثمان مختاری ( دیوان چ همایی ص 596 ).منت ایزد را که کار ملک و دین اندر جهان
شهریار ملک جود و شاه دین پرور گرفت.مسعودسعد.منت خدای را که به تیر خدایگان
من بنده بی گنه نشدم کشته رایگان.امیرمعزی.