منبه

معنی کلمه منبه در لغت نامه دهخدا

منبه. [ م ُ ن َب ْ ب ِه ْ ] ( ع ص ) بیدارکننده. آگاه سازنده. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). هشیارکننده :
آن منبه که ز تنبیه وی اندر همه عمر
هیچ دل در ره دین معدن عصیان نشود.سنائی ( دیوان چ مصفا ص 105 ).|| ( اِ ) زنگ اِخبار. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه منبه در فرهنگ معین

(مُ نَ بِّ هْ ) [ ع . ] (اِفا. ) آگاه سازنده ، بیدار کننده .

معنی کلمه منبه در فرهنگ عمید

بیدارکننده، آگاه کننده.

معنی کلمه منبه در فرهنگ فارسی

بیدارکننده، آگاه کننده
( اسم ) آگاه کننده هوشیار کننده .

جملاتی از کاربرد کلمه منبه

قوله تعالی یا بَنِی إِسْرائِیلَ ابتدای قصه بنی اسرائیل است و سخن با ایشان پس از هجرت است. در روزگار مقام مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم بمدینه. اول منتهای خود و نواختهای خود و ریشان یاد کرد آن گه گله‌ها از ایشان در پیوست، و در همه حجت الزام کرد و تاوان بیان کرد، و بتهدید مهر کرد یا بَنِی إِسْرائِیلَ مردان و زنان را میگوید همچنانک یا بَنِی آدَمَ ذکر پسران و دختران در آن داخل‌اند، و عرب بسیار گوید و اخوانی و بدین مردان و زنان خواهد و اسرائیل نام یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم. است و پنج کس را از پیغمبران در قرآن هر یکی دو نام است محمد و احمد، و الیاس و الیاسین، و یونس و ذو النون، و عیسی و مسیح، و یعقوب و اسرائیل، و در قرآن شش جای ایشان را باین ندا باز میخواند و اصل ایشان دوازده پسر یعقوب‌اند. و رب العالمین ایشان را در قرآن اسباط خوانده است، چنانک عرب را قبایل گفت. و در بنی اسرائیل نبوت در یک سبط بود، و ملک در یک سبط، نبوت، در فرزندان یوسف بود و ملک در فرزندان یهودا. وهب منبه گفت پنج تن از بنی اسرائیل در زیر پوست نیم انار می‌شدند و خوشه انگور که بر چوب افکنده بودند به بیست و اندکس بر می‌توانستند گرفت. و اسرائیل نام عبریست و هر نام عبری که بدین لفظ آید چون جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و شمخائیل صاحب بر آنها نماز است، و حزقیل که پیغامبری است از پیغامبران بنی اسرائیل. معنی این همه عبد اللَّه است. اسر نام بنده و ایل نام خداوند.
و عباده بن الصامت می گوید، «به دوستی علما و پارسایان امرا را دلیل نفاق بود و دوستی ایشان با توانگران دلیل ریا بود. و ابن مسعود رحمه االله می گوید که مرد باشدکه با دین درست بر سلطان رود و بی دین بیرون آید. گفتند، «چگونه؟» گفت، «رضای ایشان جوید به چیزی که سخط خدای تعالی در آن باشد». فضیل می گوید که به خدای که همچند آن که عالم به سلطان نزدیک می شود، از خدای تعالی دور می شود. و وهب بن منبه می گوید که این علما که به نزدیک سلطان می شوند، ضرر ایشان بر مسلمانان بیش است از ضرر مقامران و محمد بن سلمه می گوید که مگس بر نجاست آدمی نکوتر از آن که عالم بر درگاه سلطان.
وهب منبه گفت دو گوشه پیشانی وی از مس بود و این قولی بعید است.
وهب منبه گفت: در روزگار پیش پادشاهی بود سخت بزرگ، ملک وی عظیم، نعمت وی تمام، و فرمان وی روان. چون عمر وی بآخر رسید، ملک الموت قبض جان وی بکرد. چون بآسمان رسید فریشتگان گفتند: هرگز ترا بر هیچ کس رحمت نیامده بجان شدن؟ گفت: آری، زنی در بیابان بود آبستن، کودک بنهاد. در آن حال مرا فرمودند که مادر آن کودک را جان بستان. جان وی بستدم، و آن کودک را در آن بیابان ضایع گذاشتم. بر آن مادر مرا رحمت آمد از غریبی وی، و بر آن کودک از تنهایی و بیکسی وی. گفتند: یا ملک الموت! این پادشاه را دیدی که جان وی ستدی آن کودک بود که در آن بیابان بگذاشتی. گفت: سبحان اللَّه اللطیف لما شاء.
قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ وهب منبه گفت: در بنی اسرائیل جوانی بود مادر داشت و آن مادر را نوازنده بود بر دل و گوش، و بر وی بارّ و مهربان و کسب وی آن بود که هر روز پشته هیزم بیاوردی و ببازار بفروختی، ثلثی از بهای آن هیزم بصدقه میدادی، و ثلثی خود بکار می‌بردی، و ثلثی بمادر میدادی چون شب در آمدی آن جوان شب را بسه قسم نهادی یک قسم نماز را و یک قسم خواب را و یک قسم بر بالین مادر بنشستی و تسبیح و تکبیر و تهلیل وی را تلقین میکردی، که مادر از قیام شب عاجز بود.
منبه گفت یوسف هفت ساله بود که این خواب دید و آن گه بعد از پنج سال دیگر چون دوازده ساله گشت آن خواب دید که رب العزّه از وی حکایت میکند.
و عن وهب بن منبه قال: انّ فی الالواح الّتی کتب لموسی وقر والدیک فانّ من وقر والدیه مددت له فی عمره و وهبت له ولدا یبرّه و من عقّ والدیه بترت عمره و وهبت له ولدا یعقّه.