مناصح. [ م ُ ص ِ ] ( ع ص ) نصیحت کننده. اندرزدهنده : استرضای جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد... و منافق و مناصح... تمام به اتمام رسانید. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 172 ). بیار ساقی سرمست جام باده عشق بده برغم مناصح که می دهد پندم.سعدی.رجوع به مناصحت شود.
( اسم ) نصیحت کننده پند دهنده : [ ... و استرضائ جوانب از موالف و مجانب و اقارب و اباعد ... و مناطق و مناصح ... باتمام رسانید . ] ( مرزبان نامه . ۱۳۱۷ . ص ۱۸٠ )
جملاتی از کاربرد کلمه مناصح
قوله تعالی: وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ الآیة لیل و جبّار، خدای بزرگوار، کردگار مهربان نیکوکار، جلّ جلاله، و تقدّست اسماؤه، و تعالت صفاته، درین آیت رهیگان خود را میتعلیم کند بآداب عشرت و صحبت، که هر که آراسته ادب نباشد شایسته صحبت نباشد. و صحبت سه قسم است: یکی با حق است بادب موافقت، دیگر با خلق است بادب مناصحت، سیوم با نفس است بادب مخالفت. و هر آن کس که پرورده این آداب نیست وی را با راه مصطفی (ص) هیچ کار نیست. و در عالم لا اله الّا اللَّه وی را قدر نیست. و ربّ العزّة جلّ جلاله مصطفی (ص) را اوّل آراسته ادب کرد، چنان که در خبر است: «ادبنی ربی فاحسن تأدیبی»
این بیکران نواخت ز سلطان شرق و غرب پاداش آن مناصحت بیکران تست
گفت: بنشین و هم اینجا نسخت کن . مواضعه بستدم و بنشستم و فصول را جواب نبشتم و بخواندم. امیر را خوش آمد، و چند نکته تغییر فرمود، راست کردم بر آن جمله که بر لفظ وی رفت، و پس بر آن قرار گرفت . وزیر فصول مواضعه نبشتم و امیر توقیع کرد و زیر آن بخطّ خویش بنبشت که: خواجه فاضل، ادام اللّه تأییده، برین جوابها که بفرمان ما بهنبشتند و بتوقیع مؤکّد گشت، اعتماد کند و کفایت و مناصحت خویش در هر بابی از این ابواب بنماید تا مستوجب احماد و اعتماد گردد. ان شاء اللّه.
دیدم که نصیحت نمیپذیرد و دم گرم من در آهن سرد او اثر نمیکند. ترک مناصحت گرفتم و روی از مصاحبت بگردانیدم و قول حکما کار بستم که گفتهاند: بلِّغ ما عَلیکَ فاِن لَم یَقبلوا ما عَلیکَ
رای آنست که هم امروز رسولی فرستیم مردی رسمشناس ، سخن گزار ، هنرور ، بهآلت که بهکفالتِ او کفایتِ مهمّات باز شاید گذاشت و آبِ لطف با آتشِ عنف جمع تواند کرد و زهرِ مکافحت با عسلِ مناصحت تواند آمیخت.