مناب

معنی کلمه مناب در لغت نامه دهخدا

مناب. [ م َ ] ( ع مص ) به جای کسی ایستادن. ( تاج المصادر بیهقی ). بر جای کسی ایستادن و قائم مقام شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ایستادن به جای کسی. ( غیاث ). || بازگشتن از گناه. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). توبه کردن. ( از اقرب الموارد ). || لازم گرفتن بندگی را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) راه به سوی آب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || جای استادن. ( غیاث ) ( آنندراج ).
- نایب مناب ؛ قائم مقام. جانشین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : تا به جایی رسد که یک بیت او نایب مناب قصیده ای شود. ( دیوان حافظ، مقدمه جامع دیوان چ قزوینی ص صط ). رجوع به نائب مناب شود.
مناب. [ م ُ ] ( ع ص ) وکیل و قایم مقام. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- مناب فیه ؛ کاری که در آن کسی را وکیل کرده باشند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه مناب در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (مص ل . ) نیابت کردن ، جانشین کسی شدن .

معنی کلمه مناب در فرهنگ عمید

= نایب مناب

معنی کلمه مناب در فرهنگ فارسی

نیابت کردن وایستادن بجای کسی یاانجام دادن امری به عوض او ، نایب مناب: جانشین
۱ - ( مصدر ) جانشین کسی شدن نیابت کردن . یا نایب من . جانشین قایم مقام .
وکیل و قایم مقام . مناب فیه کاری که در آن کسی را وکیل کرده باشندد .

معنی کلمه مناب در ویکی واژه

نیابت کردن، جانشین کسی شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه مناب

کس نباشدجز تو یزدان دارد ار قائم مقام کس ندارد جز تو ایزد خواهد ار نایب مناب
تو فرخنده نایب مناب منی برادر پسر بر به باب منی
تو نایب منابی مرا بر به تخت بگستر دل آسوده بر تخت رخت
ای خداوندی که اندر عرصه ملک جهان کس نیارد جز حسن آید تو را نایب مناب
بود سنان تو نایب مناب سد فتنه شود حسام تو قائم مقام سد توفان
چشمم نگر ز شوق تو قائم مقام جام اشکم ببین ز لعل تو نایب مناب می
ولای او همه نایب مناب کشتی نوح سرای او همه قا یم مقام رکن حطیم
نشسته دیدم دیوی که هر که دیدش گفت وکیل بلعم و نایب مناب بر صیصاست
مه بچرخ از پرتو رخسار تو قائم مقام گل ببا غ از جانب اندام تو نایب مناب
خانه های کهنه صائب مسکن مارست ومور درکهنسالان بود حرص وتمنابیشتر