معنی کلمه ممهد در لغت نامه دهخدا
بناز ای خداوند اقبال سرمد
به بخت همایون و تخت ممهد.سعدی.- ممهد داشتن ؛ گسترانیدن : قاعده داد و عدل در آن ممهد دارند. ( جهانگشای جوینی ).
- ممهد گردانیدن ؛ گسترانیدن : و در تشیید آن مبانی قاعده ممهد گردانید. ( جهانگشای جوینی ).
|| کار هموار و نیکو.( ناظم الاطباء ). نیکو کرده شده. ( غیاث اللغات ). || عذر قبول شده و نیوشیده شده. ( ناظم الاطباء ). || ماء ممهد؛ آب نه گرم و نه سرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). آب ولرم. ملول. ملایم. فاتر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
ممهد. [ م ُ م َهَْ هَِ ] ( ع ص ) گستراننده. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) : چنانکه ایشان طعن و لعن آباء و اسلاف خود و ممهدان آن دعوت بر زبان راند. ( جهانگشای جوینی ). ممهد قواعد فرمانروایی و مشید مبانی کشورگشایی. ( جامعالتواریخ رشیدی ) || آنکه کار را نیکو و هموار می کند. نیکوکننده کار را. ( ناظم الاطباء ).