معنی کلمه ممدود در لغت نامه دهخدا
- الف ممدود ؛ در عربی الفی است که بعد از آن همزه باشد، چنانکه در کساء و رداء. ( از تعریفات جرجانی ). مقابل الف مقصور یا مقصوره.
- ظِل ممدود ؛ سایه دراز و همیشه. ( مهذب الاسماء ). سایه کشیده و همیشه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : و ظِل ة ممدود. و ماء مسکوب. ( قرآن 30/56-31 ). بعضی گفتند که ظل ممدود است در بهشت. ( کشف الاسرار ج 2 ص 545 ).
- ممدود شدن ؛ امتداد یافتن. کشیده شدن.
- ممدود کردن ؛ کشیدن. امتداد دادن.
- || گستردن.
|| دارای علامت مد. ( ناظم الاطباء ). || از اصطلاحات هیأت است. رجوع به شرح دیوان انوری تألیف شهیدی ص 164 و 176 شود.
ممدود. [ م َ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ واسطی ربابی. بدو مثل می زدند در معرفت موسیقی با رباب. به سال 638 هَ. ق. در بغداد درگذشت. ( از تاج العروس ج 1 ص 263 ).