معنی کلمه ممانعت در لغت نامه دهخدا
- ممانعت کردن ؛ جلوگیری کردن. بازداشتن از کاری.
ممانعة. [ م ُ ن َ ع َ ] ( ع مص ) بازداشتن از یکدیگر و کسی را از چیزی. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). کسی را از چیزی بازداشتن. ( مصادر زوزنی ). کسی را از چیزی واداشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). بازداشتن و منع کردن. ( غیاث اللغات ). || در اصطلاح ، عبارت از آن است که سائل مقدمات دلیل استدلال کننده را کلاً یا بعضاً نپذیرد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به تعریفات جرجانی شود.