مماثل

معنی کلمه مماثل در لغت نامه دهخدا

مماثل. [ م ُ ث ِ ] ( ع ص ) به چیزی مانندشونده و برابر. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). یک سان. برابر. مساوی. مشابه. مانند و همتا. معادل و مقابل. ( از ناظم الاطباء ). همانند. مشاکل. تا. همتا : در وزن و لفظ موافق و مماثل آن دو جزو می آید. ( المعجم چ دانشگاه ص 37 ).

معنی کلمه مماثل در فرهنگ معین

(مُ ثِ ) [ ع . ] (اِفا. ) یکسان ، برابر، مساوی .

معنی کلمه مماثل در فرهنگ عمید

همانند، مانند هم، مثل هم، برابر.

معنی کلمه مماثل در فرهنگ فارسی

( اسم ) مانند هم مثل هم برابر : [ در وزن و لفظ موافق و مماثل آن دو جزو میاید . ] ( المعجم . چا . دانشگاه . ۳۷ )

جملاتی از کاربرد کلمه مماثل

مماثل نبودی بجز ذات پاکش معاذالله ارداشت ایزد مماثل
مفهوم خبر آنست که ربا هم در نقد رود و هم در طعام، اما در بیع نقد دو چیز حرام است: یکی بنسیه فروختن اگر زر فروشد بزر یا بسیم، یا سیم فروشد بسیم یا بزر، تا هر دو در مجلس عقد حاضر نکنند، و پیش از آن که بایع و مشتری از یکدیگر جدا شوند میان ایشان تقابض نرود، آن بیع درست نباشد و ربوا بود، و دیگر چون بجنس خویش فرو شد، زر بزر یا سیم بسیم زیادتی حرام بود. نشاید که دیناری درست بدیناری و حبه قراضه بفروشد، یا دیناری که صنعت و ضربش نیک بود بدیناری و حبه که صنعت و ضربش بد بود بفروشد، بل که نیک و بد، شکسته و درست برابر باید، پس اگر جامه بدیناری درست بخرد و آن جامه بدیناری و دانگی قراضه هم با وی فرو شد، درست بود و مقصود حاصل شود. و زر هریوه که در وی نقره باشد نشاید بزر خالص فروختن، و نه بسیم خالص و نه بزر هریوه، بل که چیزی در میان باید کرد، و هر زرینه که زر وی خالص نبود همچنین. و عقد مروارید که در وی زر بود نشاید بزر فروختن و جامه که بزر بود همچنین، مگر که زر جامه آن قدر بود که اگر بر آتش عرضه کنند چیزی از آن بحاصل نیاید که مقصود بود، این بیان بیع نقود است و باز نمودن کیفیت ربا در آن، و بیش ازین نگوئیم که دراز شود اما طعام بطعام نشاید بنسیه فروختن اگر چه دو جنس باشد، بلکه هم در مجلس عقد باید که تقابل برود، لکن زیادتی شاید چون دو جنس بود، و اگر یک جنس باشد چنانک گندم بگندم، یا جو بجو یا خرما بخرما، هم بنسیه فروختن نشاید، و نیز زیادتی نشاید، بل که برابر باید به پیمانه یا بتر ازو، و برابری در هر چیز بدان نگاه دارند که عادت آن بود، و گوسپند بقصاب دادن بگوشت، و گندم بخباز دادن بنان، و کنجید و کوز مغز بعصار دادن بروغن این هیچ نشاید و بیع نه بندد. لکن اگر آن بدهد و این فراستاند و از یکدیگر بشرط خود حلالی خواهند وی را مباح بود خوردن، و نشاید مویز بانگور فروختن و نه خرمای خشک برطب و نه انگور بانگور و نه رطب برطب و نه سرکه بسرکه و نه عسل بعسل و نه کنجید بروغن و نه گوسپند بگوشت و نه نان بآرد و نه آرد بآرد و نه گندم بآرد، از بهر آنک در بیع این طعامها مماثلت شرط است و مماثلت میان آن معلوم می‌نشود، و مماثلت برابری است چون معلوم می‌نشود که برابراند همچون زیادتی باشد در یک جانب، و زیادتی ربوا است، چنانک در خبر گفت «من زاد او استزاد فقد اربی»
اشعار من و جواب یاران هر چند مماثلند با هم
بچین زلف تو دل بر خطا نرفت و لیک خطا نموده مماثل بنافه ختنش
گوییم: این شرکت اندر اسم است نه در معنی؛ که شرکت معنی را مماثلت باید. چون صفات وی قدیم است و از آن خلق محدث، این دلیل باطل بود.
با یک حریف واقعه آورده رخ به رخ هر پیگر از مماثله گوئی دو پیگر است
دل چه از هفت پرده عکسی داد هفت افلاک شد مماثل دل
دو چیز است آن را به گیتی مماثل یکی قد جانان یکی سرو کشمر
در آن هستند اشیاء جمله داخل از آنرو این مثل را شد مماثل
بادا فروغ رأی صفا گستر ترا با آفتاب و ماه برفعت مماثله