معنی کلمه ممات در لغت نامه دهخدا
علو فی الحیاة و فی الممات
لحق انت احدی المعجزات.ابن الانباری ( از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 244 ).خلقی یتیم گشت و جهانی اسیر شد
زین در میان حسرت و عزت ممات تو.مسعودسعد.در آن قلعه از اوج حیات به حضیض ممات افتاد. ( عالم آرا ج 1 ص 123 ).
ممات. [ م ُ ] ( ع ص ) مرده و متروک و منسوخ. ( ناظم الاطباء ). مهجور. مهجورة. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): متروک ، لخم وجه فلان... قال ابن درید و هو فعل ممات. ( قاموس ).