ملکوک

معنی کلمه ملکوک در لغت نامه دهخدا

ملکوک. [ م َ ] ( ص ) نعت مفعولی منحوت از لک و لکه فارسی. لکه دار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || کنایه از بدنام و بی آبرو.
- ملکوک شدن عرض کسی ؛ بدنام شدن. بی آبرو شدن او. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
ملکوک. [ م َ ] ( ع ص ) به لاک سرخ کرده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). به لک رنگ کرده. ( از اقرب الموارد ). رجوع به لاک و لک شود.

معنی کلمه ملکوک در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - لکه دار. ۲ - کنایه از: بدنام .

معنی کلمه ملکوک در فرهنگ فارسی

( اسم صفت ) ۱ - لکه دار ۲ - بد نام توضیح بر ساخته از [ لکه ] عربی است .

معنی کلمه ملکوک در ویکی واژه

لکه دار.
کنایه از: بدنام.

جملاتی از کاربرد کلمه ملکوک

یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملکوک امین ملت محمود پادشاه جهان
ملک‌الملکوک عشقم که به من نمانده الا تن بی‌قبا که به روی سر بی‌کلاه دارم