ملکات

معنی کلمه ملکات در لغت نامه دهخدا

ملکات. [ م َ ل َ ] ( ع اِ ) ج ِ ملکه ، که قوت حصول هر شی است در طبیعت. ( غیاث ). مأخوذ از تازی ، ملکه هاو خصلتها. ( ناظم الاطباء ). کیفیات راسخه نفسانی که از انواع مقوله کیف اند. ( فرهنگ علوم عقلی سجادی ).
- ملکات ردیه ؛ خصلتهای بد. ( ناظم الاطباء ).
- ملکات ردیه هشت گانه ؛ حسد و بغض و بخل و حرص و کذب و غضب و کبر و بی حیائی. ( غیاث ) ( آنندراج ).
- ملکات فاضله ؛ خصلتهای خوب. ( غیاث )( آنندراج ). خصلتهای نیک. ( ناظم الاطباء ).
- ملکات فاضله چهارگانه ؛ حکمت و شجاعت و عفت و عدالت. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).

معنی کلمه ملکات در فرهنگ معین

(مَ لَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ ملکه .

معنی کلمه ملکات در فرهنگ عمید

= مَلَکه

معنی کلمه ملکات در فرهنگ فارسی

جمع ملکه
( اسم ) ۱ - جمع ملکه ۲ - کیفیات راسخه نفسانی که از انواع مقوله کیف اند ( دستور ج ۳ ص ۳۲۹ فرع . سج . )

معنی کلمه ملکات در ویکی واژه

جِ ملکه.

جملاتی از کاربرد کلمه ملکات

جهد کن جهد تا به عالم دل ملکات ملک کنی حاصل
تو شاه نه ای لیک اگر نامه فرستی سوی ملکان از ملکات و سیر خویش
از آنچه مذکور شد دانسته شد که فایده علم اخلاق، پاک ساختن نفس است از صفات رذیله، و آراستن آن به ملکات جمیله، که از آن به «تهذیب اخلاق» تعبیر می شود.
ملکات وی اگر چه همه با نقصانست لیک بخلش بود و خبث طبیعت بکمال
ملکات ردیهٔ اخلاق دل نهادن به خلق از خلّاق