معنی کلمه ملک در لغت نامه دهخدا
بسا کسا که ندیم حریره و بره است
و بس کس است که سیری نیابد از ملکی.بوالمؤید ( از لغت فرس چ اقبال ص 254 ).فقها جمله زین غذا بردند
هرچه باقی شد این خران خوردند
گر بدانستی این نظام الملک
می ندادی به وقف یک من ملک.سنائی ( از آنندراج ).ملک مطلب گر نخوردی مغز خر
ملک گاوان را دهند ای بی خبر.عطار ( از آنندراج ).به مشتی ملک پرکردن شکم را
جوی انگاشتن ملک و حشم را.عطار ( از آنندراج ).همه ملک تو و این ملک یکسر
ز ملکی نه ز گاورسی است کمتر.عطار.
ملک. [ م ِ ] ( اِ ) سپیدی بن ناخن باشد. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 297 ). سفیدیی راگویند که در بن ناخنها پدید آید، و بعضی گویند نقطه های سفید است که بر ناخن افتد. ( برهان ) ( از آنندراج ). سپیدی مانند هلال که در بن ناخنها می باشد و نقطه های سپیدی که بر ناخن افتد. ( ناظم الاطباء ) :
ملک از ناخن همی جدا خواهی کرد
دردت کند ای دوست خطا خواهی کرد.
احمد برمک ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 297 ).
ملک. [ م َ ل ِ / م َ ] ( ع اِ ) پادشاه. ج ، ملوک. املاک . ( منتهی الارب ). پادشاه.( آنندراج ). پادشاه... و بعضی نوشته که به زمانه قدیم امیر را نیز می گفتند. ( غیاث ). دارای مملکت و پادشاهی و پادشاه. ( ناظم الاطباء ). آنکه از طریق استعلا، سلطنت بر امتی یا قبیله و مملکتی را عهده دار باشد. ( از اقرب الموارد ). خسرو. ملیک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). در ایران و متعلقات آن ، حکمرانان ولایات و ممالکی را که استقلال کلی نداشته بلکه باجگزار پادشاهان مستقله دیگر بودند ولی حکومت ایشان ارثی و اباً عن جد بوده «ملک » می خوانده اند و این لقب را نیز سلاطین مستقله بدیشان عطا می کرده اند و پادشاهان مستقله از قبیل غزنویه و سلجوقیه و غوریه فیروزکوه و خوارزمشاهیه دارای لقب رسمی «سلطان » بودند، و غالباً این لقب بایستی از دارالخلافه بغداد برای ایشان فرستاده شود چون اول کسی که خود را «سلطان » خواند، به شرحی که درکتب تواریخ مذکور است ، سلطان محمود غزنوی بوده است ، لهذا ملوک سابق بر غزنویه را چون صفاریه و سامانیه ودیالمه کسی به لقب سلطان نخوانده است ، و بعد از فتح بغداد به دست مغول و انقراض خلافت عربیه ظاهراً این نظم و ترتیب مانند بسی از نظامات و ترتیبات دیگر از میان رفت و مفهوم مصطلح این دو لقب با یکدیگر مختلط گردید. ( قزوینی از چهارمقاله چ معین ص 12 مقدمه ). و هم ایشان نوشته اند: ملک را غالباً ( بلکه همیشه ) بر کسی اطلاق می کرده اند که در تحت تبعیت سلطان بوده است که عبارت بوده اند از ولات و حکمرانان ایالات که در سلسله مخصوصی به طور وراثت محصور بوده است و اشبه شی بوده است به خدیوهای مصر... یا راجه های هند نسبت به دولت انگلیس و مرادف بوده است با «پرنس » حالیه. ولی سلطان بدون تردید و شک همیشه اطلاق می شده است به پادشاه مستقل مستبد که ابداً در تحت حمایت و تبعیت کسی دیگر نبوده است. در کتب متقدمین بخصوص طبقات ناصری شواهد بسیار برای این مطلب یافت می شود. ( یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 131 ) :