ملولی

معنی کلمه ملولی در لغت نامه دهخدا

ملولی. [ م َ ] ( حامص ) مأخوذ از تازی ، ملالت و حزن و اندوه. ( ناظم الاطباء ). ملول بودن. به ستوه آمدگی. گرفتگی خاطر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
بودم ز ملولی چو تن مردم کوهی
بودم ز خدوری چو دل مردم غافل.سنائی ( دیوان چ مصفا ص 194 ).مشتاقی به که ملولی. ( گلستان ). رجوع به ملول شود.
- ملولی کردن ؛ بی تابی کردن. مضطرب شدن. دل آزرده شدن :
که چون توشه کم شد ملولی کند
وگر پر شود بوالفضولی کند.امیرخسرو.
ملولی. [ م َ ] ( اِ ) ظاهراً تحریف شده ممولی است و به معنی میمون استعمال می شود. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).

معنی کلمه ملولی در فرهنگ فارسی

( اسم ) میمون
ظاهرا تحریف شده ممولی است و به معنی میمون استعمال می شود .

جملاتی از کاربرد کلمه ملولی

ز هر چیزی ملول است آن فضولی ملولش کن خدایا از ملولی
ز صحبتم تو ملولی عظیم و من مشتاق مراست غم که جدایم ز تو تو را چه غم است
چرا گفتن بکار حق فضولی است سزای آن فضولی این ملولی است
تا صلح کنیم بر دو، امروز زیرا که ملولی و رمیده
با بندگان چه جای عتابست و خشم و کین از ما اگر ملولی حاجت بجنگ نیست
عرفی از من گر ملولی سعی در خونم مکن سیل غم را التفاتی نیست با بنیاد من
هیچ فضولی نبدی هیچ ملولی نبدی دانش و گولی نبدی طبل تحیات زدی
گفت: مشتاقی به که ملولی.
جوی چشم آب روان دارد هنوز گر ملولی لب لب این جو برو
چرا گفتن به کار حق فضولیست سزای آن فضولی این ملولیست