ملح

معنی کلمه ملح در لغت نامه دهخدا

ملح. [ م ِ ] ( ع اِ ) نمک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نمک طعام و مذکر و مؤنث هر دو می آید ولی بیشترمؤنث می باشد. ج ، مِلاح. املاح. ملحة [ م ِ ل َ ح َ / م ِح َ ]. مِلَح. ( ناظم الاطباء ). نمک طعام. تصغیر آن مُلَیحة است. ج ، مِلاح. ( از اقرب الموارد ) :
نور است گفت ماه از او روید
در خاک ملح و سیم به سنگ اندر.ناصرخسرو.به زینهار مبر پیش این دو سلطان تن
که موم و ملح شود زینهار آتش و آب.ابوالفرج رونی.چون بیامد سوخت پرّش واگریخت
باز چون طفلان فتاد و ملح ریخت .مولوی.بی حیات تو حیات است چو بی آب نبات
بی ثنای تو کلام است چو بی ملح طعام.سلمان ساوجی. || هر نمکی. ( ناظم الاطباء ). نام عامی است گونه ای از عقاقیر ارباب صناعت کیمیا را که قسمی از آن را ملح عذب ( شیرین ) و قسمی را ملح مرّ ( تلخ ) خوانند و قسمی موسوم به ملح اندرانی است و قسمی احمر ( سرخ ) باشد که از آن باطیه و سینی کنند و قسمی را ملح نفط گویند که بوی نفط کند و قسمی مسمی به ملح بیضی است که از وی بوی تخم مرغ آب پز آید و قسمی را ملح هندی نامند که به رنگ سیاه باشد و قسمی ملح طبرزد است و ملح بول را از بول گیرند و ملح قلی را از قلی استخراج کنند. ( از مفاتیح العلوم خوارزمی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). معدنی و مائی می باشد و معدنی بدون آب متکون می گردد و آن جبلی و بری می باشد و مائی او آبهایی است که منجمد گردد و معدنی او اقسام است و هریک را نامی مخصوص است... و بهترین او ملح اندرانی معدنی است پس ملح مائی و بعد از آن نمک طعام و قسمی هندی مائی کمیاب است و زبون ترین آن ملح معدنی است و اقسام تنگار و قلی و بوره و نوشادر را املاح نامند و املاح مصنوعه نیز می باشد و او را از خاکستر بعضی نباتات که آب او را صاف نموده به آتش و یا به آفتاب منعقد می سازند و به دستور از بول حیوانات و انسان نمک به طبخ و عقد می گیرند و بهترین او محرق محلول معقود صاف است و مراد از مطلق ملح نمک طعام است. ( از تحفه حکیم مؤمن ) : ملح از بسیار جنس است و همه اجناسش گرم است. ( الابنیه چ دانشگاه ص 314 ). و رجوع به املاح و نمک ( اصطلاح شیمی ) شود.
- ملح اسود ؛ از اقسام ملح العجین است و او سیاه بی نفطیه است و در افعال مانند ملح نفطی. ( از تحفه حکیم مؤمن ).

معنی کلمه ملح در فرهنگ معین

(مُ لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) اصرار ورزنده ، الحاح کننده .
(مِ ) [ ع . ] (اِ. ) نمک . ج . املاح و ملاح .

معنی کلمه ملح در فرهنگ عمید

اصرار و الحاح کننده.
نمک.

معنی کلمه ملح در فرهنگ فارسی

نمک، ملاح و املاح جمع
( اسم ) اصرار ورزنده الحاح کننده .
آماس پاشنه اسب . یا سپید سیاهی آمیز

معنی کلمه ملح در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مِلْحٌ: آبی که طعمش بر گشته باشد
ریشه کلمه:
ملح (۲ بار)
«ملح» به معنای شور یا آب شور است که به راحتی از گلو پایین نمی رود.
. مُلُوحَة ومّلاحَة به معنی شوری است و مِلْح به معنی شور و نمک است یعنی: این شراب گوارا و این شور و تلخ است ایضا . این لفظ فقط دوبار در کلام الله آمده است.

معنی کلمه ملح در ویکی واژه

نمک.
املاح و ملاح.
اصرار ورزنده، الحاح کننده.

جملاتی از کاربرد کلمه ملح

تاریخ دقیق شکل‌گیری القاعده در یمن دقیقاً مشخص نیست. اما پایه شکل‌گیری القاعده در یمن را می‌توان در ملحق شدن گروه‌های تروریست یمنی با القاعده عربستان دانست.
گر مسلمانی این بود، صد بار کیش ملحد به است ازین پیکار
همچون تو شدم مغ از دل صافی خود را ز پی تو ملحدی کردم
حاصل مطلب شد او ملحق به یار یار از کارش بسی کرد افتخار
ز بیم ملحدان در خانه ماندم اگر عاقل بُدم دیوانه ماندم
گر تو باشی تنگ‌دل از ملحمه تنگ بینی جمله دنیا را همه
غرقه دریای شوقت از ملایک برترست کشته هیجای عشقت با شهیدان ملحقست
آشفته شوی بدوست ملحق وقتی که زخویشتن توان رست
کنون غریبست اسلام و پیشوای جهان ندارد از ستم و جور ملحدان زنهار
گلشن ایجاد را ز حکم تو رونق لاله به سیر چمن ز وصل تو ملحق
سلطنت که توسط شمس‌الدین یامان کندار بیگ تأسیس شد، توسط سلطان محمد دوم در سال ۱۴۶۱ به امپراتوری عثمانی ملحق شد.
ز دین و بیّنت و حجت تو ترسانند یکی جهود و دوم ملحد و سوم ترسا