معنی کلمه ملتفت در لغت نامه دهخدا
- ملتفت شدن ؛ آگاه شدن و خبردار گشتن و متوجه شدن و نگریستن. ( ناظم الاطباء ). سر افتادن. حالی شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- || اعتنا کردن. التفات کردن. توجه کردن : بایدوخان... می گوید... لشکرها را خسته نگردانند و هم از اینجا عنان مراجعت معطوف فرمایند. شهزاده غازان بدان ملتفت نشد و کوچ فرمود. ( تاریخ غازان ص 60 ). بایدوخان ملتفت سخن ایشان نشد. ( تاریخ غازان ص 71 ).
- ملتفت کردن ؛ آگاه کردن و مطلع کردن. ( ناظم الاطباء ). سر انداختن. حالی کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- ملتفت گردانیدن ؛ متوجه کردن : بیچاره میزبان ندانست که مهمان کیست لاجرم تقدیم نزلی که لایق نزول پادشاهان باشدنکرد... بهرام... خاطر بدان بی التفاتی ملتفت گردانید. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 20 ).
- ملتفت گشتن ؛ متوجه شدن. حالی شدن. فهمیدن.
- || اعتنا کردن. التفات کردن. توجه کردن : سوکا در مستی سخنی چند فتنه انگیز گفت آن حکایت را به سمع اشرف رسانیدند از غایت ثبات و وقار و کرم بدان ملتفت نگشت. ( تاریخ غازان ص 97 ).
ملتفت. [ م ُ ت َف َ ] ( ع ص ) باز پس نگریسته شده. ( آنندراج ). || رغبت کرده و التفات کرده شده. ( ناظم الاطباء ).
ملتفة. [ م ُ ت َف ْ ف َ ] ( ع ص ) ملتف. ( ناظم الاطباء ). تأنیث ملتف. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به ملتف شود.