ملاقی

معنی کلمه ملاقی در لغت نامه دهخدا

ملاقی. [ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ مَلقاةو مَلقی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). گوشت درون فرج یا رحم شتر. ( از ذیل اقرب الموارد ). و رجوع به ملقاة و ملقی شود. || گوشت درون سر پستان اسب. ( از ذیل اقرب الموارد ). || ملاقی الاجفان ؛ آنجا که پلکها به هم رسند. ( از ذیل اقرب الموارد ).
ملاقی. [ م ُ ] ( ع ص ) دیدارکننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). آنکه دیدار می کند و آنکه می رسد به دیگری. || مأخوذازتازی ، روبارو و دوچار و پیوسته. ( ناظم الاطباء ).
- ملاقی شدن ؛ روبارو شدن و دوچار گشتن و پیوسته و متصل شدن. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه ملاقی در فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) دیدار کننده ، روبرو شونده .

معنی کلمه ملاقی در فرهنگ عمید

دیدار کننده، روباروشونده.

معنی کلمه ملاقی در فرهنگ فارسی

دیدارکننده، روباروشونده
( اسم ) روبرو شونده دیدارکننده .
جمع ملقاه و ملقی . گوشت درون فرج یا رحم شتر .

جملاتی از کاربرد کلمه ملاقی

بر سماوات یک به یک بگذشت با همه انبیا ملاقی گشت
درو دو موش ملاقی شوند اگر با هم ز هم‌گذشت نیارند از یمین و یسار
چو جان برید دل از من بیاد آن سر کوی به ساکنان بهشت درت ملاقی باد
ابی لابن سلمی انّه غیر خالد ملاقی المنایا ایّ صرف تیمّما
برنگ دایره در حصر جود او هر دم شود ملاقی آغاز انتهای شمار
یؤتی بالرجل یوم القیمة فیقول اللَّه الم اجعل لک مالا و ولدا، و سخّرت لک الانعام و الخیل و الإبل، و اذرک ترأس و تربع؟ قال فیقول بلی یا رب قال هل ظننت انک ملاقیّ؟ فیقول لا فیقول الیوم انساک کما نسیتنی»
فیض دم مسیحا ار همنشین جان است جان بخش شد نسیمی کو با گلی ملاقی است
بیا ساقی نیازم هست باقی به جام باده شو با من ملاقی