معنی کلمه ملاقات در لغت نامه دهخدا
به خدایی که دست قدرت او
ناوک مجری قدر فکند...
کز ملاقات مردک جاهل
بیخ شادی ز جان و دل بکند.انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 620 ).رایت میمون او وقت ملاقات خصم
بر ظفر آموخته چون علم کاویان.خاقانی.با این همه هیچ سختی مرا چون آرزوی ملاقات دیدار تو نبود. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 29 ). صدای اصطکاک صخرتین هنگام ملاقات ایشان از بسیط این عرصه مسدس در محیط گنبد اطلس افتاد. ( مرزبان نامه ایضاً ص 212 ). مارا این همه رنج و محنت از یک روزه ملاقات عقاب است. ( مرزبان نامه ایضاً ص 268 ).
بر طور چو موسی شو بر چرخ چو عیسی شو
در جنت اعلی شو آنگه به ملاقات آ.مولوی ( کلیات شمس چ امیرکبیر ص 12 ).گاهم به ملائکه ملاقات
باشد به مقام لا و الا.مولوی ( ایضاًص 40 ).مردم به دوست محتاج بود در همه احوال اما در حال رخا جهت احتیاج به ملاقات و معاونت ایشان و... ( اخلاق ناصری ). اولی آنکه ساعتی با همدیگر نشسته عهد ملاقات تازه گردانیم. ( تاریخ غازان ص 66 ). محب صادق هر وقت که فرصت سعادت ملاقات... با محبوب خود بیابد... غایت امانی و نهایت کامرانی خود شناسد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 326 ). و رجوع به ملاقاة شود.
- اتفاق ملاقات افتادن ؛ یکدیگر را دیدن. دیدار کردن. برخوردکردن به یکدیگر : نظام الملک بر عقب او بیامد، فریقین را به ملاذگرد میان اخلاط و ارزروم اتفاق ملاقات افتاد. ( سلجوقنامه ظهیری ص 24 ). روزگاری برآمد که اتفاق ملاقات نیفتاد ( گلستان ). از جانبین اتفاق ملاقات افتاد ویکدیگر را پرسیدند و گفتند... ( تاریخ غازان ص 62 ).
- ملاقات کردن ؛ دیدار کردن. دیدن. باهم روبروشدن. به هم برخوردن :
از بس که آتش شوق دل را سبک عنان کرد
با تیر او ملاقات در خانه کمان کرد.عظیماپورمولاقیدی ( از آنندراج ). || برخورد. تماس :
وز ملاقات صبا روی غدیر
راست چون آژده سوهان است.