معنی کلمه ملاحظه در لغت نامه دهخدا
- ملاحظه شدن ؛ دیده شدن و نگریسته شدن و مشاهده شدن. ( ناظم الاطباء ). رؤیت شدن.
- ملاحظه فرمودن ؛ نگاه کردن. نگریستن. دیدن : پدر او را از هرات به حضرت آوردند به نظر احترام ملاحظه فرمودند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 347 ). مأمول و مرجو از کرم بزرگان و اصحاب فضل و کمال که چون این کتاب به شرف مطالعه ایشان رسد...به عین رضا ملاحظه فرمایند. ( تاریخ قم ص 3 ).
- ملاحظه کردن ؛دیدن و نگریستن. ( ناظم الاطباء ). نگاه کردن چیزی را به چشم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رؤیت کردن : اگر بر زمین نگریستی تا پشت گاو ماهی ملاحظه کردی. ( مجالس سعدی ). پس صاحب وضو باید که به مطالعه معانی آن اسرار وضو در هر عضوی ملاحظه کند. ( مصباح الهدایه چ همائی ص 294 ).
|| رعایت. توجه : سبب این خوف دو چیزند محبت الهی وملاحظه مکر. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 389 ). به جهت ملاحظه شب به شهر نیامد و درجانب شمالی شهر نزول کرد. ( عالم آرا چ امیرکبیر ص 201 ).
- ملاحظه چیزی کردن ؛ رعایت کردن. مراعات کردن : ملاحظه حال ضعفا را باید کرد.
|| تأمل و تفکر. ( ناظم الاطباء ).
- ملاحظه کردن ؛ اندیشیدن و تأمل کردن. ( ناظم الاطباء ) :
مکن ملاحظه از آهم ای بهشت وجود
که عود مجمر آزادگان ندارد دود.صائب ( ازآنندراج ).