مقیمی

مقیمی

معنی کلمه مقیمی در لغت نامه دهخدا

مقیمی. [ م ُ ] ( حامص ) مقیم بودن. اقامت :
بر درگه جبار ترا باد مقیمی
زیرا به از آن در، به جهان هیچ دری نیست.سنائی ( دیوان چ مصفا ص 62 ).|| دلالی. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه مقیمی در فرهنگ فارسی

مقیم بودن . اقامت

معنی کلمه مقیمی در دانشنامه عمومی

مقیمی (ازبکستان). مقیمی ( به ازبکی: Mukimiy ) یک منطقهٔ مسکونی در ازبکستان است که در ولایت فرغانه واقع شده است. مقیمی ۷٬۴۰۰ نفر جمعیت دارد.

جملاتی از کاربرد کلمه مقیمی

تو در چشمِ بعضی مقیمی و ساکن تو هر دیده را شیوه‌ای می‌نمایی
در هر قدمم شوق به صحرای دگر بود در وادی مقصد نه مقیمی نه مقامی
احمدعلی مقیمی (زادهٔ ۱۳۳۶ در بهشهر) سیاستمدار ایرانی و نماینده دوره هشتم و نهم مجلس شورای اسلامی ایران و دارای مدرک دکتری حقوق بین‌الملل می‌باشد.
«قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیْهِ عاکِفِینَ» لن بانزال مقیمین علی العجل و عبادته، «حَتَّی یَرْجِعَ إِلَیْنا مُوسی‌». فاعتزلهم هارون فی اثنی عشر الفا، و هم الّذین لم یعبدوا العجل.
دل‌های آب کرده نماند درین بساط شبنم کجا مقیمی گلزار می‌شود
بر صدر دل از دیر و حرم نیست مقیمی تا خیل غمت را به صف سینه مقام است
آنها به عنوان حمشینلی، حمشینیها، حمشنتسی (به ارمنی حامشنی Համշենի) نامیده شده یا خود را به این اسم می‌نامند که در زبان مربوطه به معنای مقیمی حمشین می‌باشد.
عمری است که در کوی خرابات مقیمیم این یک دو نفس نیز در اینجا به سر‌ آریم
ایا خوبی، که در جانها مقیمی به وقت بی‌کسی جان را ندیمی
بر ما گر اعتراض کند مدّعی چه باک بر آستانِ دوست مقیمیم هم چو خاک
ثابت این راه مقیمی بُوَد همسفر خضر کلیمی بُوَد
مقیمی نبینی درین باغ کس تماشا کند هر یکی یک نفس