معنی کلمه مقیم در لغت نامه دهخدا
مرا بی روی تو ناله ندیم است
دریغ هجر در جانم مقیم است.فخرالدین اسعد.دانی که من مقیمم بر درگه شهنشه
تا بازگشت سلطان از لاله زار ساری.منوچهری.پنج سوار رسید که از آن امیر یوسف بن ناصرالدین از قصدار که آنجا مقیم بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 240 ). صواب آن است که عزیزاً و مکرماً بدان قلعت مقیم می باشد. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 9 ). امروز مقیم است به غزنین عزیزاً و مکرماً به خانه خویش. ( تاریخ بیهقی ).
بشنو سخن ایزد و بنگر سوی خطش
امروز که در حجره مقیمی و مجاور.ناصرخسرو.آنجا ( شهرتنیس ) لشکری تمام باسلاح مقیم باشند احتیاط را، تا از فرنگ و روم کس قصد آن نتواند کرد. ( سفرنامه ناصرخسرو ). روز قیامت هر که او را بر کسی فرمانی بوده باشد در این جهان بر خلق یابر مقیمان سرای و بر زیردستان خویش او را بدان سؤال کنند. ( سیاست نامه ، از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 18 ).
چون نیستم مقیم در این گیتی
خود را عذاب خیره چرا دارم.مسعودسعد.هفت سیاره در سفر کشدم
ناشده هفته ای به خانه مقیم.مسعودسعد.من مقیمی چون توانم بود در خدمت که نیست
خیمه و خرگاه و اسب و اشتر و استر مرا.امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 49 ).ای مقیمان نشابور بخواهید مدام
حشمت او گه و بیگاه ز ایزد به دعا.امیرمعزی.یک زمستان دگر باش در این شهر مقیم
عزم رفتن مکن و داغ منه بر دل ما.امیرمعزی.هر روز منم مقیم در خانه عشق
هشیار همه جهان و دیوانه عشق.امیرمعزی.این اختران در وی مقیم از لمع چون در یتیم
این راجع و آن مستقیم این ثابت و آن منقلب.سنائی ( دیوان چ مصفا ص 45 ).کس بنگرفت ماهی از تابه
دیو باشد مقیم گرمابه.سنائی.عالم چو منزل است و خلایق مسافرند
در وی مزور است مقام و مقیم ما.سنائی ( دیوان چ مصفا ص 31 ).