معنی کلمه مقهور در لغت نامه دهخدا
خدای ناصر او باد تا جهان باشد
همیشه دولت او قاهر و عدو مقهور.فرخی.همیشه خاندان بزرگ پاینده باد... و اعداش مقهور. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 109 ). می گفتند خداوند دل مشغول ندارد که تعبیه ها بر حال خویش است و مخالفان مقهورند و به مرادی نمی رسند.( تاریخ بیهقی ، ایضاً ص 687 ).
وان شهاب است رأی ثاقب او
که از او دیو فتنه مقهور است.ابوالفرج رونی.نیکخواهت ز بخت محترم است
بدسگالت ز چرخ مقهور است.مسعودسعد.چو خسروان را باید که در صف لشکر
به تیغ قاهر باشند و دشمنان مقهور...عثمان مختاری ( دیوان چ همایی ص 184 ).شاعران از دشمن ممدوح چون ذکری کنند
رسم را گویند کز قهر اجل مقهور باد.انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 102 ).نیل کم از زنده رود و مصر کم از جی
قاهره مقهور پادشای صفاهان.خاقانی.و خود کدام منفعت از این عظیم تر است که اولیا منصور باشند واعدا مقهور، دوستان آسوده و دشمنان فرسوده. ( راحةالصدور ).
جنابت بر همه آفاق منصور
سپاهت قاهر و اعدات مقهور.نظامی.علم علم از جهل نگونسار نگردد و همیشه حق منصور باشد و باطل مقهور. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 102 ). اسکندر مقهور و مخذول به جنگل درآمده به طرف گیلان بدر رفت و بعد از آن خبری محقق از او نیامد. ( ظفرنامه یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 145 ).
- مقهور داشتن ؛ مغلوب کردن. شکست دادن : اگروی را مقهور داری و به تلبیس وی فریفته نشوی... در تو زیرکی و معرفت... پدید آید. ( کیمیای سعادت چ احمدآرام ص 19 ).
- مقهور ساختن ؛ مغلوب کردن. شکست دادن : ضمیر انورش کارهای عمری را به شبی تدبیر کند و لشکرهای گران به فکری مقهور سازد. ( انوار سهیلی ).
- مقهور شدن ؛ شکست یافتن. مغلوب شدن. شکسته شدن : یک چوبه تیر سخت به زانویش رسیده کاری و از آن مقهور شده و نزدیک آمد که کشته شود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 233 ). بازگردید و ساخته به گاه بیایید تا فردا کار خصم فیصل کرده آید که دشمن مقهور شده است. ( تاریخ بیهقی ، ایضاً ص 353 ).