مقله

معنی کلمه مقله در لغت نامه دهخدا

( مقلة ) مقلة. [ م ُ ل َ ] ( ع اِ ) همه چشم. ( مهذب الاسماء ). پیه درون چشم جامع سیاهی و سپیدی چشم است یا آن سیاهی و سفیدی چشم است یا سیاهی چشم. ج ، مُقَل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کره چشم که در آن سپیدی و سیاهی هر دو باشد و سیاهی و سپیدی چشم و سیاهی چشم که عبارت از حدقه باشد. ( ناظم الاطباء ). پیه چشم که جامع سیاهی و سپیدی است یا سیاهی و سپیدی یا حدقه یا چشم. ( از اقرب الموارد ). شیخ درشفا گوید مرکب از حدقه و سپیدی چشم است که ملتحمه نامیده می شود. ( از بحر الجواهر ): هذا خیر من مائة ناقة المقلة؛ یعنی این بهتر است از صد ناقه که برگزیده آن را به نظر خود. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
- سوادالمقلة ؛ مردمک چشم. ( ناظم الاطباء ).
|| میانه هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مندیل بسیار فراخ که پیشوای مذهبی بر سر نهد. ( دزی ).
مقلة. [ م َ ل َ ] ( ع اِ ) سنگی که بدان آب بخش کنند در سفر چون آب کم گردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سنگی که در بیابانها چون آب تنگ شود درآوند می اندازند و به قدری روی آن آب می ریزند تا آن را بپوشاند و سپس هر کسی را به اندازه بهره خود آب می دهند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سنگریزه که در آب افکنند تا قعر آن دریابند. ( آنندراج ). || ته چاه. ( از اقرب الموارد ).
مقله. [ م ُ ل َ / ل ِ ] ( ع اِ ) تمام کاسه چشم با سفیدی و سیاهی. ( غیاث ). کره چشم. ( ناظم الاطباء ). مقله به اندام بینائی که به شکل کره نامنظم است اطلاق می گردد و آن را کره چشم نیز نامند که در درون حفره ٔاستخوانی صورت بنام حدقه جایگزین شده است و فضای درونی آن از مایعی غلیظ بنام زجاجیه پرشده است این کره توسط اندامهائی محافظت شده و بوسیله ماهیچه هائی به حرکت در می آید. و رجوع به چشم شود. || مجازاً چشم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
چنان خطی که اگر ابن مقله زنده شود
تراشه قلمش را به مقله بردارد.
( یادداشت به خط مرحوم دهخدا بدون ذکر نام شاعر ).
|| مردمک چشم. ( گنجینه گنجوی ) :
گر خراشیده شد سپیدی توز
مقله در پیه مانده بود هنوز.نظامی ( از گنجینه گنجوی ).

معنی کلمه مقله در فرهنگ معین

(مُ لِ ) [ ع . مقلة ] (اِ. ) سیاهی چشم . ج . مقل .

معنی کلمه مقله در فرهنگ عمید

۱. درون چشم، سفیدی و سیاهی چشم.
۲. تمام چشم.
۳. میانۀ چیزی.

معنی کلمه مقله در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - کره چشم را گویند که قسمت اصلی عضو حس باصره است . کره چشم در حقیقت بشکل کره کامل نیست بلکه قسمت قدامی آن برجسته تر از سایر نقاطش میباشد . کره مذکور در قسمت قدامی کاسه چشم قرار دارد و کمی نیز از آن تجاوز میکند برین معنی که قسمت قدامی کره چشم نسبت به لبه های خارجی و تحتانی و داخلی کاسه چشم جلوتر قرار دارد ولی از لبه فوقانی کاسه چشم تجاوز نمیکند تخم چشم . ۲ - سیاهی و سفیدی چشم .
سنگی که بدان آب بخش کنند در سفر چون آب کم گردد . سنگی که در بیابانها چون آب تنگ شود در آوندی می اندازند و به قدری روی آب آب می ریزند تا آن را بپوشاند و سپس هر کسی را به اندازه بهره خود آب می دهند .

معنی کلمه مقله در ویکی واژه

مقلة
سیاهی چشم.
مقل.

جملاتی از کاربرد کلمه مقله

گر خراشیده شد سپیدی توز مقله در پیه مانده بود هنوز
در زمانه به خط چنو کس نیست با خطش خط مقله جز خس نیست
گر ابن مقله دگربار با جهان آید چنانکه دعوی معجز کند به سحر مبین
برای آگاهی از نام، محل و جمعت قبایل می‌توانید به مقلهٔ انگلیسی مراجعه کنید.
نی نی مجلّدیست ز دیوان مدح تو مقله سواد کرده برو اختیار چشم
ابن مقله ۱۲ قاعده برای زیبایی خط تعیین کرد که به اصول دوازده‌گانه خوشنویسی معروفند و تاکنون، پس از گذشت بیش از ۱۰۰۰ سال، اعتبار خود را حفظ کرده‌اند. این قواعد عبارتند از: ترکیب، کرسی، نسبت، ضعف، قوت، سطح، دور، صعود مجاز، نزول مجاز، اصول، صفا و شأن.
آن یکی چون قلم بن مقله آن یکی چون علم رهام است
پیش خطت چو شود خازن اسرار تو کلک مقله خواهد که ترا نایب بواب شود
آن کز قلم است ابن مقله وان کز کلم است ابن هانی
برخی می‌گویند، ابن مقله خط نسخ را از خط کوفی استخراج کرده‌است، ولی واقع آنست که خط کوفی و نبطی هر دو از اوایل اسلام معمول بوده و چنان‌که گفته شد، کوفی را برای کتابت قرآن و امثال آن بکار می‌بردند و نبطی در مکاتبات رسمی استعمال می‌شد. با اصلاحاتی که ابن مقله در خط نسخ نمود، آن را برای نوشتن قرآن شایسته و مناسب ساخت.
غلام آن سر کلکم که پیش او شده اند روان صاحب و صابی و ابن مقله غلام
تحیتی که فرستاده شد بدان حضرت گر ابن مقله ببیند در آن فرو ماند
طاب جوار ظله من علی مقله عز وجود مثله فی البلدان و القری