معنی کلمه مقفی در لغت نامه دهخدا
زهی سرفرازی که با پایگاهت
میسر نشد چرخ را دستیاری.
که اگر چه وزن عروض و ضرب این بیت فعولن است حروف آن مختلف است. ( المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 310 ). || درپی داشته شده. ( آنندراج ).
مقفی. [ م ُ ] ( ع ص ) کسی که مقدم می دارد و ترجیح می دهد. ( ناظم الاطباء ). ورجوع به اقفاء شود. || آن که برمی گزیند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
مقفی. [ م ُ فا ] ( ع ص ) مقدم شده. ( ناظم الاطباء ). رجل مقفی ؛ مرد برگزیده گرامی داشته. ( از اقرب الموارد ).
مقفی. [ م ُ ق َف ْ فی ] ( ع ص ) آن که در پی کسی می فرستد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آن که به سراغ کسی می رود و آن که پیروی می نماید کسی را. ( ناظم الاطباء ).
مقفی. [ م َ فی ی ] ( ع ص ) از پس گردن ذبح شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مقفی. [ م ُ ق َف ْ فا ] ( اِخ ) ( الَ... ) از نامهای آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله است. ( ناظم الاطباء ) ( از حبیب السیر ).