معنی کلمه مقطع در لغت نامه دهخدا
بزرگواری و آزادگی و نیکی را
زهر که یاد کنی مقطع است و ز او مبدا.عنصری ( دیوان چ قریب ص 38 ).خوی کرام گیر که حری را
خوی کریم مقطع و مبدا شد.ناصرخسرو.بجزتو هیچکسی خسروی نداند کرد
که خسروی را از توست مقطع و مبدا.مسعودسعد.نمایش هنر تست جهل را مقطع
گشایش سخن تست عقل را مبدا.امیرمعزی.چاکری تست آز را شده مقطع
بندگی تست ناز را شده مبدا.امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 41 ).قدم در راه مردی نه که راه و گاه و جاهش را
نباشد تا ابد مقطع نبوده ست از ازل مبدا.سنائی ( دیوان چ مصفا ص 29 ).محنت من از فلک همچون فلک
نیست پیدا مقطع و مبدای او.جمال الدین اصفهانی.ملک ابد را رایگان مخلص بر او کرد آسمان
ملکی ز مقطع کم زیان کز عدل مبدا داشته.خاقانی.به مضلع خرد و مقطع نفس که در او
خلاص جان خواص است از این حراس خراب.خاقانی.قدیمی کاولش مطلع ندارد
حکیمی کاخرش مقطع ندارد.نظامی.در مقطع هر بابی ، مخلصی دیگر به دعا و ثنای زاهرش... پدیدآوردم. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 8 ). چون سخن بدین مقطع رسانید ملک مثال داد تا آزاد چهره زمام تصرف و تدبیر دیوان و درگاه با دست کفایت خویش گرفت. ( مرزبان نامه ، ایضاً، ص 294 ).
- حسن مقطع ؛ حسن انتها. خوبی پایان در شعر و کلام.
- مقطع کلام ؛ آخر کلام. ( ناظم الاطباء ).
|| آخر بیت غزل و قصیده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شعرا آخرین بیت قصیده را گویند زیرا بیت آخر انشاد قصیده را قطع می کند و آن را ختام نیز گویند. ( از اقرب الموارد ). شعرا مقطع را اطلاق کنند بر بیتی که پایان اشعار واقع و بدان ختم گردد و آن را مختم نیز گویند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) :