مقرعه

معنی کلمه مقرعه در لغت نامه دهخدا

( مقرعة ) مقرعة. [ م ِ رَ ع َ ] ( ع اِ ) تازیانه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از تاج العروس )( از اقرب الموارد ). || کوبه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). هر چه با آن بکوبند. ( ازاقرب الموارد ). گویند هر آنچه بدان بکوبند و ازهری گوید آنچه چارپایان را بدان زنند و دیگری گوید چوبی است که شتران و خران را بدان زنند. ج ، مقارع. ( ازتاج العروس ) : الحمارالفاره یفسده السوط و یصلحه المقرعة. ( البیان والتبیین ج 3 ص 31 ). لما ضربته مائة مقرعة اشدالضرب... و لکن اقتصر علی خمسین مقرعة واعفیه من السیاط. ( معجم الادباء چ مرجلیوث ج 1 ص 91 ).
مقرعة. [ م َ رَ ع َ ] ( ع اِ ) رستنگاه قَرع که قسمی کدو است. ( از اقرب الموارد ). مزرعه کدو. کدوزار.
مقرعة. [ م ُ ق َرْ رِ ع َ ] ( ع ص ) سخت و توانا. ( منتهی الارب ). هر ماده توانا. ( ناظم الاطباء ). شدیدة. ( اقرب الموارد ) ( محیطالمحیط ).
مقرعه. [ م ِ رَ ع َ / ع ِ ] ( از ع ، اِ ) چوبی که به آن زنند. ( غیاث ). و رجوع به معنی دوم ماده قبل شود. || کوبه. آلت قرع. هر چیز که بدان کوبند :
طراق مقرعه بر خاک و بر سنگ
ادب کرده زمین را چند فرسنگ.نظامی ( خسرو و شیرین چ وحید ص 298 ).زمین لرزه مقرعه در دماغ
زده آتشین مقرعه چون چراغ.نظامی ( شرفنامه چ وحید ص 109 ). || تازیانه و این صیغه اسم آلت است از قَرع که به معنی کوفتن است. ( غیاث ). شلاق. قمچی. سوط. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
به شیب مقرعه اکنون نیابت است ترا
ز گرز سام نریمان و تیغ رستم زال.امیرمعزی.گر توانی بهر شیب مقرعه اش
زلف حوران هر چه پیرایی فرست.خاقانی.مرا شهنشه وحدت ز داغگاه خرد
به شیب مقرعه دعوت همی کند که بیا.خاقانی.جنبید شیب مقرعه صبحدم کنون
ترسم که نقره خنگ به بالا برافکند.خاقانی.- مقرعه دار ؛ تازیانه دار. آن که بردرگاه ملوک و امیران تازیانه به دست گیرد، ایجاد نظم را : معتصم... روزی برنشسته بود با غلامان و سپاه مردی پیر پیش او ایستاده ، او را گفت ای پسر هارون از خدای ترس که ترکان عجمی را از کافرستان آوردی و بر مسلمانان مسلط کردی... مقرعه داران خواستند که آن پیر را بزنند. ( تاریخ طبری ، ترجمه بلعمی ).

معنی کلمه مقرعه در فرهنگ معین

(مِ رَ عِ ) [ ع . مقرعة ] (اِ. ) ۱ - تازیانه ، کوبه . ۲ - لفظی است عام برای کلیة آلات موسیقی ضربی رزمی مانند: کوس ، دمامه ، دهل و نقاره .

معنی کلمه مقرعه در فرهنگ عمید

تازیانه.

معنی کلمه مقرعه در فرهنگ فارسی

تازیانه، مقارع جمع
( اسم ) ۱ - تازیانه ۲ - کوبه جمع : مقارع . ۳ - لفظی است عام برای کلیه آلات موسیقی ضربی رزمی مانند کوس دمامه دهل و نقاره ( حسینعلی ملاح مجله موسیقی ( جدید ) شماره ۹۹ص ۶۱ ) : [ مقرعه زن گشت رعد مقرعه او درخش غاشیه کش گشت باد غاشیه اودیم . ] ( منوچهری . د . چا . ۲:ص ۵۹ )
هر ماده توانا . شدیده .

معنی کلمه مقرعه در ویکی واژه

مقرعة
تازیانه، کوبه.
لفظی است عام برای کلیة آلات موسیقی ضربی رزمی مانند: کوس، دمامه، دهل و نقاره.

جملاتی از کاربرد کلمه مقرعه

آنکه در هیجا به مار مقرعه با خصم ملک کار رمح خطی و تیغ ممهد می‌کند
رعد چاوش وار مقرعه زن برق خنجر گزار می آید
جنبید شیب مقرعهٔ صبح دم کنون ترسم که نقره خنگ به بالا برافکند
طراقی که از مقرعه خاسته برون رفته زین طاق آراسته
پسر آزرست فرش افکن پسر مریم است مقرعه زن
طرز نوایت زده از تازگی مقرعه، بر کوس خوش آوازگی
جوانی در میان آید مزیَّن بگرد او هزاران مقرعه زن
ز بانگ رعد و تف آفتاب در ره او است که چرخ مشعله دار است وابر مقرعه زن
نقشش از عالم جهد بیرون اگر بر پشت او مقرعه در دست تمثالی کشد صورت نگار
شه سواری است عشق خاقانی کز سر مقرعه جهان بخشد