معنی کلمه مقرب در لغت نامه دهخدا
نزدیک کردگار مکرم
در پیش شهریار مقرب.مسعودسعد.از مقربان و مرتبان کس را زهره آن نبود که پرسیدی که سبب چیست. ( چهارمقاله ص 56 ). چون مقرب بود او را هم در شب به خدمت سلطان برد. ( سلجوقنامه ظهیری ص 43 ).
جهان فضل و مروت امین دست وزارت
که زیر دست نشاند مقربان مهین را.سعدی.مقرب حضرت سلطان و مشارالیه بالبنان گشت. ( گلستان ).
پسندیده بزم صاحب شدم
مقرب به صدر مراتب شدم.نزاری قهستانی ( دستورنامه ص 72 ).مراد از صوفیان ، واصلان و کاملانند که کلام مجید عبارت از ایشان به مقربان و سابقان کند. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 4 ).
- مقربان الهی ؛ کسانی که نزدیک به خدا شده و محبوب خدا باشند. ( ناظم الاطباء ).
- مقربان حضرت ؛ خویشان پادشاه و نزدیکان او. ( ناظم الاطباء ).
- مقرب الحضره ؛ کسی که از نزدیکان آستان شاه باشد ( در زمان صفویان و قارجاریان ). توضیح آنکه هیچگونه تفاوت فاحشی میان دو قسم رجال و صاحبان مناصب که مقرب الحضره و مقرب الخاقان عنوان آنهاست مشهود نیست جز آنکه مقرب الخاقان به شخص سلطان نزدیکی بیشتر داشت. ( سازمان صفوی ). و رجوع به ترکیب مقرب الخاقان شود.
- مقرب الخاقان ؛ در دوره صفویان و قاجاریان به رجال دولت و نزدیکان دربار اطلاق می شد. در عهد شاه عباس اوّل عنوان «دیوان بیگی » بود. ( از زندگانی شاه عباس ج 3 ص 248، تألیف نصراﷲ فلسفی ). و رجوع به مقرب الحضره شود.
- مقرب الخدمة ؛ نوکر که طرف اعتماد باشد. مقرب خدمت. ( ناظم الاطباء ).
- مقرب السلطان ؛ آن که به پادشاه نزدیک است. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
و رجوع به ترکیب مقرب الخاقان شود.
- مقرب خدمت . رجوع به ترکیب قبل شود.
- مقرب داشتن کسی را ؛ او را به خود نزدیک گردانیدن و برای اوحرمت و اعتبار قائل شدن.
- مقرب شدن ؛ نزدیک گردیدن و پیش کسی حرمت و اعتبار یافتن.
- مقرب کردن . رجوع به ترکیب مقرب داشتن شود.