معنی کلمه مقدر در لغت نامه دهخدا
آن مقدر که برانده ست چنین بر سر ما
قوت و مستی و خواب و خور و پیری و شباب.ناصرخسرو.مقدری است نه چونانکه قدرتش دوم است
موثری است نه از چیز و نه به دست افزار.ناصرخسرو.مدبر و غنی و صانع و مقدر وحی
همه به لفظ برآویخته ست ازو بیزار.ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 178 ).همه زوال پذیرند جز که ذات خدای
قدیم و قادر و حی و مقدرو بیچون.جمال الدین اصفهانی.بار خدایا مهیمنی و مقدر
وز همه عیبی مقدسی و مبرا.سعدی.مقدری که به گل نکهت و به گل جان داد
به هر که هرچه سزا دید حکمتش آن داد.حافظ.مقدری که به صنع بدیع خود پوشید
لباس حسن عبارت عروس معنی را.جامی.- مقدر اقوات ؛ تعیین کننده روزیها. خدای تعالی : این نکته بدان که مقدر اقوات و مدبر اوقات قوت را علت زندگانی کرده است. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 75 ).
- مقدرالاعمار ؛ تقدیر کننده عمرها. تعیین کننده عمرها. خدای تعالی : مقدر الاعمار... روزگار عمر و مدت پادشاهی این مقدارنهاده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384 ).
- مقدر تقدیر ؛ تعیین کننده تقدیر. تعیین کننده سرنوشت. خدای تعالی :
ایا مقدر تقدیر و مبدع الاشیاء
به حق حرمت و آزرم احمد مختار...( جامع الحکمتین ص 312 ). || ( ع ص ) تقدیر کننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ):
تقدیرگر شدند چو تقدیر یافتند
ز آن سو مقدرند وزین سو مقدرند. ناصرخسرو.گفتم که بی مسبب هرگز بود سبب
گفتا که بی مقدر هرگز بود قدر؟ناصرخسرو.
مقدر. [ م ُ ق َدْ دَ ] ( ع ص ) اندازه نموده شده. ( آنندراج ). اندازه کرده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- شی مقدر ؛ چیز تقدیر شده. ( ناظم الاطباء ).