مقدار

معنی کلمه مقدار در لغت نامه دهخدا

مقدار. [ م ِ ] ( ع اِ ) اندازه. ج ، مقادیر. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). اندازه چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). اندازه و قدر. ( ناظم الاطباء ) : اﷲ یعلم ماتحمل کل انثی و ماتغیض الارحام و ماتزداد و کل شی عنده بمقدار. ( قرآن 8/13 ). نواخت و خلعت یافتند بر مقدار محل و مرتبت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 207 ). تا آنگاه که ما نیز به مقدار دانش خویش چیزی بگوئیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 263 ). امیرگفت بدین مقدار شغل زشت باشد و محال است ترا رفتن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 411 ). این مقدار دانم که تا ازامیرک نامه رسیده است به حادثه آلتونتاش همه حال این خداوند، دیگرگون شده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 666 ). در شبانروزی دوبار مد برآورد چنانکه مقدار ده گز آب ارتفاع گیرد. ( سفرنامه ناصرخسرو ). شهر [بصره ] اغلب خراب بود و آبادانیها عظیم پراکنده که از محله ای تا محله ای مقدار نیم فرسنگ خرابی بود. ( سفرنامه ٔناصرخسرو ). چون از این مقدار بیش شود [آب رودنیل ] شادیها کنند و خرمیها نمایند. ( سفرنامه ناصرخسرو ).
چو عذر و خدمت هرکس فزون شد از مقدار
به نزد تو همگان را فزوده شد مقدار .امیرمعزی ( دیوان چ اقبال ص 200 ).حکم ازلی دولت و بخشش ابدی کرد
بخت ابدی را نبود غایت و مقدار.امیرمعزی ( ایضاً ص 415 ).از حقوق رعیت بر پادشاه آن است که هر یکی را بر مقدار خرد و مروت... به درجه ای رساند. ( کلیله و دمنه ). واجب است بر کافه خدم و حشم ملک که... مقدار دانش و فهم خویش معلوم رای پادشاه گردانند.( کلیله و دمنه ). در این باب این مقدار کفایت باشد. ( کلیله و دمنه ). در صومعه خویش درمیان دیوار به مقدار بالا و پهنای خویش جایگاهی ساخت. ( اسرار التوحید چ صفا ص 29 ).
مقدار شب از روز فزون بود و بدل گشت
ناقص همه این را شد و کامل همه آن را.انوری.ابن عطا گوید هر کسی را یقین دردل بمقدار نزدیکی او بود در تقوی. ( ترجمه رساله قشیریه چ فروزانفر ص 274 ).
همه درد سرم ز آن است کاین عشق
کلاه ما نه بر مقدار سر دوخت.جمال الدین اصفهانی.قبا بسته کمرداران چون پیل
کمربندی زده مقدار ده میل.نظامی.چه مقدار طعام باید خورد. ( گلستان ). به اندک مایه رنجی که بردم چه مقدار تحصیل راحت کردم. ( گلستان ).

معنی کلمه مقدار در فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (اِ. ) اندازه ، پاره ای از چیزی . ج . مقادیر.

معنی کلمه مقدار در فرهنگ عمید

۱. اندازه.
۲. پاره ای از چیزی.
۳. آنچه به وسیلۀ آن قدر و اندازۀ چیزی به دست آید از شماره، پیمانه، و جز آن.

معنی کلمه مقدار در فرهنگ فارسی

اندازه، پارهای ازچیزی، آنچه بوسیله آن قدرواندازه چیزی بدست آیدازشماره وپیمانه وجز آن، مقادیر جمع
( اسم ) ۱ - اندازه ( مادی و معنوی ) : [ و مقدار دانش و فهم خویش معلوم رای پادشاه گردانند . ] ( کلیله . قر . چا ۲ ) ۶۱ :. ۵ - آنچه شماره پیمانه ( ذراع کیل ) وزن . ۳ - کمیت چندی : [ کمیت و مقدار در لغت دو لفظ مترادف اند . ] ( اساس الاقتباس . ۴ ) ۳۹ - کم متصل قار الاجزائ مانند خط سطح و جسم یا غیر قار الاجزائ مانند زمان ( از اساس الاقتباس ۴٠ فرع سج . ) ۵ - قسمتی ازچیزی بخشی از یک شئ جمع : مقادیر . یا مقدار ثابت . مقداری را ثابت گویند که کمیت آن تغییر نپذیرد مانند عدد : ۲ و ۳ و ۴ و ۵ و امثال آن .
توانستن

معنی کلمه مقدار در دانشنامه آزاد فارسی

مِقْدار (value)
در ریاضیات، عدد یا کمیت ثابتیکه به متغیر تعلق گیرد. همچنین، مقدار یک عبارت، نتیجۀ قراردادن اعداد یا کمیت های ثابت به جای متغیرهای آن عبارت، و انجام عملیات مربوط است. مثلاً، مقدار عبارت x۲ + y۲به ازایx = ۳ وy = ۴ برابر اسـت با ۲۵، و مقدار (فرمول ۱) برابر است با b۲ - a۲.فرمول ۱:
مقدار تابع، هر یک از اعداد موجود در بردآن است؛ به ازای هر مقدار یا مقادیر خاص از متغیر یا متغیرهای مستقل، مقدار تابع عبارت است از عدد متناظر در برد تابع.

معنی کلمه مقدار در ویکی واژه

dose
quantità
اندازه، پاره‌ای از چیزی.
مقادیر.
اندازه چیزی، پاره‌ای از چیزی

جملاتی از کاربرد کلمه مقدار

سراسر فروغست و رخشندگی سیاهی درو جز به مقدار نیست
شرم و سخن و مدح و نکوهش همه او راست تن را چو شد او، هیچ نه قدر است و نه مقدار
بازار لاله بشکن و مقدار گل ببر بر لاله زن گلاله و بر گل فکن کله
چنان خواهم که شعر من تو خوانی که خود مقدار شعر من تو دانی
نه یکسانند همواره به مقدار به دیدار و به کردار و به رفتار
چون به دست آورید مقداری فرصت و وقت کار می جوید
ایدل از آب حیات نامه‌های دوستان بر کناری همچو خس دائم ز بی‌مقداری‌ات
چه مقدار انجمن پرداز خجلت بایدم بودن که عالم خانهٔ آیینه است و من نفس دارم
بشکن این گوهر که مقدارش نماند در دو عالم یک خریدارش نماند