مقتنی

معنی کلمه مقتنی در لغت نامه دهخدا

مقتنی. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) سرمایه دار. ( غیاث ) ( آنندراج ). || سرمایه دهنده. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ورزنده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). کسب کننده. فراهم آورنده. جمع کننده. ( از اقرب الموارد ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || مالک. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اقتناء شود.
مقتنی. [ م ُ ت َ نا ] ( ع ص ) متصرف و مالک شده. ( ناظم الاطباء ). به دست آمده. فراهم آمده. مُکتَسَب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

معنی کلمه مقتنی در فرهنگ معین

(مُ تَ ) [ ع . ] (اِ فا. ) ۱ - فراهم کننده ، به دست آورنده . ۲ - مالک ، متصرف .

معنی کلمه مقتنی در فرهنگ عمید

یابنده، کسب کننده.
در تصرف و مالکیت کسی درآمده، کسب شده، به دست آمده.

معنی کلمه مقتنی در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - گرد آورنده ( مال ) فراهم آورنده ذخیره کننده . ۲ - لازم گیرنده ملازم ( حیا و جز آن ) ۳ - دارنده مالک .
سرمایه دار . یا ورزنده.

جملاتی از کاربرد کلمه مقتنی

پس عاقل باید که در اشیای ضار مولم فکر صرف نکند، و چندانکه تواند از این مقتنیات کمتر گیرد، که المومن قلیل المؤونه، تا به احزان مبتلا نشود. و یکی از بزرگان گفته است: اگر دنیا را همین عیب بیش نیست که عاریتی است شایستی که صاحب همت بدان التفات ننمودی، چنانکه ارباب مروت از استعارت اصناف تجمل ننگ دارند.
توقّع می‌کنم که این افتاده‌ی صدمهٔ نوایب را دست گیری و عقدهٔ این محنت از پایِ من بدندان برگشایی تا چون خلاصی باشد، از بنِ‌ دندان خدمتِ تو همه عمر لازم شمرم و طوقِ طاعت تو در گردن نهم و رقمِ رقّیّت ابدبر ناصیهٔ حال خود کشم و ترا ذخیرهٔ بزرگ از بلندنامی و والامنشی مقتنی شود و بر صحیفهٔ حسنات ثبت گردد.