مقتضیات
معنی کلمه مقتضیات در فرهنگ معین
( ~. ) [ ع . ] (اِفا. ) جِ مقتضیه . ۱ - اقتضاکننده ها. ۲ - شایسته ها. ۳ - حاجات ، ضرورت .
معنی کلمه مقتضیات در فرهنگ عمید
۲. لوازم، ضروریات .
۳. اقتضاکننده ها.
معنی کلمه مقتضیات در فرهنگ فارسی
معنی کلمه مقتضیات در ویکی واژه
خواهش شدهها، طلب شدهها.
لوازم.
جِ مقتضیه.
اقتضاکنندهها.
شایستهها.
حاجات، ضرورت.
جملاتی از کاربرد کلمه مقتضیات
گذشتن از همه لذات و شهوات نگشتن گرد نفس و مقتضیات
هوا میل است سوی مقتضیات که باشد از طبیعتاند اوقات
همه آمدند آن که بایست نیامد، از مقتضیات طالع واژگون و گردش های ناهنجار گردون دون است. یار میباید و نمیآید، غیر میآید و نمیباید. روزگار را دیدید که چه اساس ها چید و چه بساط ها برچید و چه حقه ها باخت و چه حیل ها ساخت؟ چرخ بازی گر ازین بازیچه ها بسیار دارد. آفرین بر ذهن و قاد شما که نابغه را بجا نوشته بودند. هرون بابی نواس گفت: قاتلک الله کانک معنا او مطلع علی سرنا اما نمیدانم چرا لیل را مدرک گفته و یوم را نگفته اند و حال آن که تشبیه ممدوح بشب تار مذموم است و مطلع نهار ممدوح. کاغذ بزرگ به خط خیلی جلی نوشته بودم، جوابش از شما نرسید. اندیشة دارم بدست غیر افتاده باشد. امان از دست نامحرمان و نامردان. محرمی کو که فرستم بتو پیغامی چند. رمزها و غمزها چه شد، همزها و لمزها کجا رفت؟ فساد و عناد عاقبت ندارد و طغیان و عصیان عافیت ندارد. و مکروا و مکرالله و الله خیر الماکرین ویل لکل همزه لمزه.