مقتدر
معنی کلمه مقتدر در لغت نامه دهخدا

مقتدر

معنی کلمه مقتدر در لغت نامه دهخدا

مقتدر. [ م ُ ت َ دِ ] ( ع ص ) توانا. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). قادر و توانا. ( ناظم الاطباء ) : و کان اﷲ علی کل شی مقتدراً. ( قرآن 45/18 ). || دیگ پز. ( آنندراج ). پزنده در دیگ. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). || میانه از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). وسط و میانه از هر چیزی . ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || رجل مقتدرالطول ؛ مرد میانه بالا. ( از اقرب الموارد ). || پُر. ( منتهی الارب ).
مقتدر. [ م ُ ت َ دِ ] ( اِخ ) از نامهای خداست. ( از ذیل اقرب الموارد ). نامی از نامهای خدای تعالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مقتدر.[ م ُ ت َ دِ ] ( اِخ ) رجوع به احمدبن سلیمان سیف الدوله در همین لغت نامه و الاعلام زرکلی چ 2 ج 1 ص 128 شود.
مقتدر. [ م ُ ت َ دِ ]( اِخ ) عباسی. رجوع به جعفربن احمدبن طلحه... شود.

معنی کلمه مقتدر در فرهنگ معین

(مُ تَ دِ ) [ ع . ] (اِفا. ) قادر، توانا.

معنی کلمه مقتدر در فرهنگ عمید

دارای قدرت، توانا.

معنی کلمه مقتدر در فرهنگ فارسی

دارای قدرت، توانا
( اسم ) دارای قدرت قادر توانا جمع : مقتدرین .
از نامهای خداست نامی از نامهای خدای تعالی .

معنی کلمه مقتدر در فرهنگ اسم ها

اسم: مقتدر (پسر) (عربی) (تلفظ: moghtader) (فارسی: مُقتدر) (انگلیسی: moghtader)
معنی: قدرتمند، مرد توانا

معنی کلمه مقتدر در دانشنامه عمومی

مقتدر (خاچماز). مقتدر ( به لاتین: Müqtədir، یا ایستی سو İstisu ) یک منطقه مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان خاچماز واقع شده است. مقتدر ۲۲۳۶ نفر جمعیت دارد.
مقتدر (خلیفه). المقتدر ( نام کامل وی: أبو الفضل جعفر بن المعتضد المقتدر بالله ) خلیفه عباسی در بغداد بود که در رمضان سال ۲۸۲ هجری/۸۹۳ میلادی زاده شد؛ و در سال ۹۰۸ میلادی خلافت را برعهده گرفت. برادرش ابواحمد علی مکتفی او را به خلافت پیمان داده بود. نام وی مقتدر بالله به معنی «نیرومند به یاری خدا» است. او در آغاز خلافت، دوازده سال داشت؛ و بر اوضاع تسلط نداشت و کنترل امور در دستان مادر وی شغب و خادمانش بود. تاثیرگذارترین افراد سلطنت وی شامل؛ در خانواده خلیفه، مادرش شغب و خاله اش خطیف، و در حرمسرا خلیفه، چهار ندیمه مادرش؛ فاطمه، ام موسی، ثمل و زیدان و در دیوان خلیفه، وزیراعظم أبو الحسن علی بن محمد بن الفرات و حاجب‎ دربار نصرالله کشوری و در سپاه خلیفه، فرمانده کل ارتش أبو الحسن مؤنس‎ المظفر خادم بودند. این اشخاص با تاثیر گذاشتن بر خلیفه و دولت او به منافع خود می رسیدند.
وی در ۱۲ سالگی، جوانترین خلیفه تاریخ عباسی، به دلیل دسیسه های کاخ از سوی مادرش شغب و عده ای از افراد سپاه و دولت به سلطنت رسید. پیوستن وی به زودی توسط طرفداران عبدالله بن مکتفی بزرگتر و باتجربه تر به چالش کشیده شد، اما تلاش برای کودتای آنها در دسامبر ۹۰۸ به سرعت و قاطعانه درهم شکست. مقتدر از حکومت طولانی تری نسبت به سایر پیشنیان خود برخوردار بود، اما نسبت به دولت کاملاً بی علاقه و بی توجه بود. تمامی امور توسط مقامات وی اداره می شد، اگرچه تغییر مکرّر وزیران - چهارده تغییر وزیر اعظم دولت برای سلطنت وی ثبت شده است - اما کارایی دولت را مختل می کرد. حرمسرا، جایی که مادرش، شغب، کنترل بی بدیلی را برعهده داشت و بر آن حکومت می کرد، بخاطر این که مقتدر عمدتاً در محله های مادرش ساکن بود؛ شغب موفق شد چنان بر او مسلط شود که هیج یک از خادمان یا زنان نزدیک خلیفه جوان توان تاثیر گذاشتن نداشته باشند و امور روزمره مربوط به دولت بجای کاخ عمومی تحت سلطه وزیران در حرمسرا تحت سلطه مادر خلیفه تعیین می شد . شغب به آسانی توانست تأثیر زود به زود تعیین کننده ای در اداره امور مربوط به امر و نهی؛ به ویژه در عزل یا نصب مقامات یا افسران بگذارد و در همه امور مالی مشارکت فعال داشت؛ درآمد سالیانه وی بیش از یک میلیون دینار طلا بود و تعدادی فراوان جواهرات که در خزانه خصوصی خود داشت، معمولا شغب دست و دل باز بوده و کار خیر در بین مردم فقیر انجام می داد و به خزانه دولت هم پول قرض می داد.
معنی کلمه مقتدر در فرهنگ معین
معنی کلمه مقتدر در فرهنگ عمید
معنی کلمه مقتدر در فرهنگ فارسی

معنی کلمه مقتدر در دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] مقتدر یک واژه عربی است و می تواند موارد زیر از آن منظور باشد:
[ویکی الکتاب] معنی مُّقْتَدِرٍ: قادر و توانا با قدرت عظیم (کلمه مقتدر نیز معنیش نزدیک به کلمه قدیر است و به همین معنا است چیزی که هست در غیر خدای تعالی هم استعمال میشود ، و در غیر خدا معنایش متکلف و مکتسب قدرت است ، یعنی کسی که برای به دست آوردن قدرت خود را به زحمت میاندازد ، و خود...
معنی مُّقِیتاً: توانا و مقتدر ونیرومند-روزی دهنده وقوت دهنده - نگهبان و شاهد و حسابرس
معنی مُّقْتَدِرُونَ: آنانکه توانایی انجام هرکاری که اراده کنند را دارند (کلمه مقتدر معنایش نزدیک با کلمه قدیر است و به همین معنا است .چیزی که هست در غیر خدای تعالی هم استعمال میشود ، و در غیر خدا معنایش متکلف و مکتسب قدرت است ، یعنی کسی که برای به دست آوردن قدرت خود را ب...
ریشه کلمه:
قدر (۱۳۲ بار)
[ویکی اهل البیت] مقتدر (اسم الله). مقتدر از نام های خدا و به معنای دارای اقتدار و تعیین کننده (قضا و قدر) است.
[ویکی اهل البیت] مقتدر(خلیفه عباسی). از پس مکتفی ابوالفضل جعفر بن معتضد بخلافت رسید و مقتدر لقب یافت. در این وقت سیزده ساله بود و نگفته پیداست که بر اوضاع تسلط نداشت. از پس مکتفی عبدالله پسر معتز نیز در معرض خلافت بود اما عباس بن حسن، وزیر مکتفی، مقتدر را بخلافت برداشت تا در کارها دخالت نتواند کرد و پند ابن فرات را کار بست که گفته بود تو را به خدا کسی را که خانه و دارائی و باغ و کنیز کسان را شناخته و مردم را دیده و تجربه آموخته و از کارها خبر دارد به خلافت برمدار. ابن فرات گوید: وقتی این سخن را با وزیر گفتم چند بار خواست تا مکرر کنم و هر بار به دقت شنید آنگاه پرسید: چه باید کرد؟ گفتم: چرا خلافت را به جعفر بن معتضد ندهی؟ گفت: او بچه است. گفتم: ولی پسر معتضد است این کار را بمردی که امر و نهی کند و اموال ما را شناسد و تدبیر امور داند و مستقل باشد مسپار! چرا خلافت را به کسی ندهی که همه کار را بدست تو دهد!
عباس وزیر از آن پس که خلافت را بمقتدر داد به فکر خلع وی و نصب ابن معتز افتاد و چون مقتدر خبر یافت مالی فراوان به وی داد که از فکر خلافت بگشت اما یاران ابن معتز از هدف خویش چشم نپوشیدند و ناچار مقتدر که در مقابل ایشان مقاومت نیارست کرد. در ربیع الاول 296 متواری شد و فرماندهان سپاه و قاضیان و بزرگان قوم با عبدالله بن معتز بیعت کردند و لقب او مرتضی شد و وزارت به محمد بن داود جراح داد و دیوان ها را به علی بن عیسی سپرد و قضا را به احمد بن یعقوب.
به گفته سیوطی به روز خلع مقتدر و بیعت ابن معتز محمد بن جریر طبری بکسان خود گفت: چه خبر است؟ گفتند: ابن معتز بخلافت رسید. گفت: وزیر او کیست؟ گفتند: محمد بن داود. گفت: قضا را به که داد؟ گفتند: احمد بن یعقوب، کمی بیندیشید و سربرداشت و گفت: این کار سرانجام نگیرد. گفتند: چرا؟ گفت: اینان مردمی والامقامند و روزگار وارون شده و دنیا برگشته و کارشان به اضمحلال انجامد و مدتشان دراز نشود.
ابن معتز از پس بیعت به مقتدر پیغام داد به خانه محمد بن طاهر نقل مکان کند تا او در خانه خلافت مقام گیرد، پیروان مقتدر به رهبری مونس خادم و مونس خازن به اقامتگاه خلیفه نو هجوم بردند و او با وزیر و قاضی و حاجب خویش فراری شد و آشوب در بغداد افتاد و کشتار بسیار شد و عاقبت مقتدر ابن معتز را با همه فقیهان و امرا و بزرگان که با وی دستیاری کرده بودند بگرفت و بزندان کرد و بدینسان بار دیگر خلافت بر او راست شد و ابن معتز همچنان در زندان بود تا بمرد.
وقتی خلافت مقتدر بار دیگر پایه گرفت وزارت به علی بن محمد فرات داد و او به یک روز فتنه را از بغداد برانداخت اما وزارتش نپایید، مقتدر با او بددل شد و به زندانش کرد و وزارت را به محمد بن عبیدالله داد، وی مردی بدسیرت بود که با عزل و نصب پیاپی کار دولت را آشفته کرد و مقتدر او را برداشت و علی بن عیسی را گذاشت اما وزارت علی نیز دوامی نیافت که مقتدر مردی افراطگر بود و وزیران را بهر بهانه از کار دور و به زندان می کرد زیرا سن او کم بود و کار دولت بدست زنان بود و او پیوسته بهوس های خویش سرگرم بود.
به گفته مؤلف الفخری: «دولت مقتدر آشفته بود و مادر و زن و غلامانش بر او تسلط داشتند، امور دولت به تدبیر ایشان فیصل می یافت و خلیفه به خود مشغول بود از این رو جهان ویران شد و بیت المال تهی ماند و همه جا نفاق افتاد و او را خلع کردند و باز آوردند و آنگاه بکشتند».
در واقع بیشتر امور دولت به رأی مادر خلیفه انجام می شد و او یا ندیمه اش به دلخواه خویش وزیری را عزل یا نصب می کردند. مادر خلیفه دیوان مظالم را که از معتبرترین دیوان های دولت بود به ثومال ندیمه خویش سپرد و این با توجه به رسوم آن عصر کاری حیرت انگیز بود از مداخله زنان و قر دولت رفت و مهابت آن سست شد و مردم شایسته را از کار دولت بیزار کرد.

جملاتی از کاربرد کلمه مقتدر

جواهر الأسرار فی معارِجِ الأسفار لمن أراد أن یتقرّب إلی الله المقتدر الغفّار فهنیئًا للأبرار الّذین یشربون من هذه الأنهار.
آن رب مقتدر که بود عشق نام وی عبد است حسن را بنگر اقتدار حسن
سربسر اجزای عالم منتظر تا چه فرماید ملیک مقتدر
چو روحی مقتدر آید شتابند به استقبال وی ارواح اموات
و در تمام مدتی که ایشان فتواهایشان را ثبت می کرد، پیوسته همین می گفت. وی را سرانجام به زندان بردند. و مقتدر فرمان داد وی را به رئیس شهربانان تسلیم کنند تا هزار تازیانه اش زند تا بمیرد. و اگر نمیرد هزار تازیانه ی دیگر زند و سپس گردنش زنند.
فزون ازین نکنم یاد او که مجلس را ملیک مقتدر حاکم قدیر علی
مقتدر شد چو گشت همپایه صنعت و علم و کار و سرمایه
اول راز با عاشقانست، آخر نیاز آشنایانست، میانه ناز عارفانست و راز عاشقی تا نیاز آشنایی هزار منزلست آشنایان را فرود آرند «فی جنّات و نهر» عارفان را فرود آرند «فی مقعد صدق» عاشقان را فرود آرند در حضرت عندیّت «عند ملیک مقتدر». چندان که میان آشنایی و عاشقی است همچندان میان جنات و نهر و میان عند ملیک مقتدر است، هر کس را بقدر همت و اندازه معرفت خویش.
مقتدر بر وی نشسته آن منازل یافته هم به مغرب هم به مشرق او خرامان یافتم
وَ کانَ اللَّهُ عَلی‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ مُقِیتاً ای: مقتدرا، مجازیا بالحسنة و السّیّئة.
ز عبدالمقتدر گر باشدت یاد بود مشهور او مبدای ایجاد