معنی کلمه مقام در لغت نامه دهخدا
گفتا که کارهای جهان جمله بازی است
جای مقام نیست مجو اندر او مقام .ناصرخسرو.درنگ ما در این عالم و مقام ما در این مقام اصلی نیست. ( مصنفات افضل الدین کاشانی چ مهدوی و مینوی ص 681 ). اگر مدت مقام دراز شود و به زیادتی حاجت افتد بازنمایی تا دیگر فرستاده آید. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 30 ). اگر چنین است ما رااینجا مقام صواب نباشد. ( کلیله ایضاً ص 70 ). شیر او را استمالت نمود و از حال او استکشافی کرد و پرسید: عزیمت در مقام و حرکت چیست ؟ ( کلیله ایضاً ص 106 ). در مقام این اشتر میان ما چه فایده نه ما را با او الفی و نه ملک را از او فراغی. ( کلیله ایضاً ص 107 ). دانستم که نهایت حرکتها آرام است و غایت سفرها مقام ، طوافی اماکن و صرافی مساکن را اصلی و نصابی نیست. ( مقامات حمیدی چ اصفهان ص 34 ).
زآن پای در آتشم که دل را
بر خاک درت مقام روزی است.خاقانی.اعتصام در حال حرکت و مقام به حول و قوت ملک علام کند. ( راحةالصدور ). عزیمت کوچ و مقام در تردد افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 32 ). هرگاه چیزی از قاذورات در آن چشمه انداختندی صاعقه ای عظیم پیدا گشتی و بادهای مخالف برخاستی...چنانکه در آن نواحی کس را طاقت مقام نبودی. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی چ 1 تهران ص 36 ). فخرالدوله گفت مقام ازاین بیش صواب نیست چه خصم استیلا یافت و قوت گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 71 ). در اثنای این حال ، خبر برسید که صاحب کافی... دعوت مرگ را اجابت کرد و ابوعلی از آن سبب دل از مقام جرجان برگرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 143 ). شدت حرارت هوا مانع مقام آمد و تمامت ولایت مولتان و لوهاوور را غارت و کشش کرد و از آنجا بازگشت. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 112 ). با اصحاب خویش در کار حرکت و مقام و مقصد و مرام مشورت می کرد. ( جهانگشای جوینی ).