معنی کلمه مقال در لغت نامه دهخدا
یکسره عشاق مقال منند
درگه و بیگه به خراسان رجال.ناصرخسرو.وز مدحت ایشان نگر که ایدون
گشته ست مطرّز پَرِ مقالم.ناصرخسرو.قال اول جز پیمبر کس نگفت
وآنگهی زی آل او آمد مقال.ناصرخسرو.من چون بر مضمون حال برسیدم و از مکنون مقال پرسیدم گفتند... ( مقامات حمیدی چ اصفهان ص 18 ). مرا در هر کلام مقالی است و در هر سخن مجالی. ( مقامات حمیدی چ اصفهان ص 35 ). همه جمال یکدیگر می نگریدند و مقال همدیگر می شنیدند. ( مقامات حمیدی چ اصفهان ص 37 ).
چو معن زایده شد مشتهر به بذل و عطا
چو قس ساعده شد معتبر به حسن مقال.عبدالواسع جبلی.از ادب نبود به پیش شه مقال
خاصه خود لاف دروغین و محال.مولوی.نگویم لب ببند و دیده بردوز
ولیکن هر مقالی را مقامی.سعدی.کند هرآینه غیبت حسود کوته دست
که در مقابله گنگش بود زبان مقال.سعدی ( گلستان ).در وصف حالش مضمون این مقال از چشمها چشمه های خون می گشود. ( ظفرنامه یزدی ). از غایت مستی امثال این مقال برزبان می گذشت. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 378 ). و از زبان حال هاتف اقبال مضمون این مقال استماع فرمود. ( حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 114 ).
این جواهر نه متاع است که هر جا یابند
همه دانند که نادر بود این طرز مقال.وحشی.- بدمقال ؛ بدسخن. ناخوش گفتار : اگر منشی مقل بدمقال گوید... که آن ابدال که می گویی شواذ است نه مستعمل ، جواب ایشان توان داد که آنچه شواذ کتاب قدما بود در ماضی قرون اکنون مستعمل محدثی است. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 174 ).
- قال و مقال . رجوع به مدخل قال و مقال شود.
- مقال کردن ؛ گفتگو کردن. سخن گفتن :
خفته آن باشد که او از هر خیال
دارد امید و کند با او مقال.مولوی.- نیکومقال ؛ نیکوسخن. خوش گفتار :
کرد مردی از سخندانی سؤال