معنی کلمه مفیق در لغت نامه دهخدا
این مثل از خود نگفتم ای رفیق
سرسری مشنو چو اهلی و مفیق.مولوی. || بیدارشونده. بیدار :
ز خواب هوی گشت بیدار هر کس
نخواهم شدن من ز خوابش مفیقا.منوچهری.و رجوع به افاقة شود. || شاعر مفیق ؛ شاعر سخن عجب آور. ( منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ). شاعر مفلق. ( اقرب الموارد ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || شتر ماده گردآورنده شیر را میان دو دوشیدن. مفیقة. ج ، مفاویق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).