مفیض. [ م ُ ] ( ع ص ) آنکه اشک می ریزد. || آنکه آب بر خود می ریزد. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به افاضة شود. || فیض رساننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). آنکه عطا می کند. ( ناظم الاطباء ). فیض بخش. بخشنده : اگرچه شمس وار به اریحیت فایض مفیض و لطف سجیت مستفیض منقطعالقرین و عدیم المثل است... ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 299 ). معاینه جرم آتش که مفیض نور است... ( اوصاف الاشراف ص 55 ). تا باشد آن دعا که رود سوی آسمان گاهی مفیض راحت و گه مثمر محن.جامی. مفیض. [ م ُ ] ( اِخ ) اسمی از اسماء حضرت رسول که متحقق به اسمأاﷲ است و مظهر افاضه نور هدایت است بر بندگان و واسطه در فیض است. ( فرهنگ اصطلاحات عرفانی تألیف سجادی ).
معنی کلمه مفیض در فرهنگ معین
(مُ ) (اِفا. ) ۱ - جاری کننده . ۲ - فیض - دهنده ، فیض بخش ، فیض دهنده .
معنی کلمه مفیض در فرهنگ عمید
۱. آن که اشک یا آب فروریزد. ۲. فیض دهنده، عطا کننده
معنی کلمه مفیض در فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - جاری کننده ( آب اشک ) ۲ - فیض دهنده فیض بخش بخشنده دهنده : [ معاینه جرم آتش که مفیض نور است ... ] ( اوصاف الاشراف .۵۵ ) اسمی از اسمائ حضرت رسول که متحقق به اسمائ الله است و مظهر افاضه نور هدایت است بر بندگان و واسطه در فیض است.
جملاتی از کاربرد کلمه مفیض
یا مفیض الجود یا فیاض آثار الوجود یا قدیمُ المُلک یا مَن لَم یغیره الفنا
غرض باشد مفیض اهل اخلاص رحیم اندر کمال رحمت خاص
مفیض اسمی است ز اسماء پیمبر که حق را در افاضت هست مظهر
آتش که بود مفیض انوار بر کوه بلند در شب تار
و در همه ابواب خیر نیت راستی و پاکی کند، و به خیر مطلق که منبع خیرات و مفیض کرامات اوست، تعالی و تقدس، تشبه نماید. ان شاء الله، تعالی.
لست اهدی سوی الصلاة الیه یا مفیض الوجود صل علیه
کامفیض از تو دمی تلخ مباد ای ز الطاف تو شیرین کامم
مفیض آن آفتاب بیافول است بباطن عقل و در ظاهر رسول است