مفلق

معنی کلمه مفلق در لغت نامه دهخدا

مفلق. [ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) آنکه شعر نیکو گوید. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). شاعر سخن شگفت و عجیب آورنده. ( منتهی الارب ). شاعری که سخن شگفت و عجیب آورد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). سخت فصیح در شاعری. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : بسا مهتران که نعمت پادشاهان خوردند و بخششهای گران کردند و بر این شعرای مفلق سپردند. ( چهار مقاله ).
شاعر مفلق منم خوان معانی مراست
ریزه خور خوان من عنصری و رودکی.خاقانی.مفلقی فرد ار گذشت از کشوری
مبدعی فحل از دگر کشور بزاد.خاقانی.گفتم ای خطیب مفلق و طبیب مشفق بدین مواعظ که رانده ای و این جواهر که فشانده ای حق به دست توست. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 218 ). || در اصطلاح کبوتربازان ، کبوتر بعد از جوجگی تا وقتی که شانزده ماهه شود و از آن پس کهنه نامیده می شود. ( فرهنگ نظام ).
مفلق. [ م ُ ف َل ْ ل َ ] ( ع ص ) شفتالوی خشک کرده دانه بیرون آورده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و در مصباح گوید همچنین است زردآلوو جز آن هرگاه که از هسته جدا شده و خشک گردیده باشد و اگر خشک نشده باشد آن را فُلّوق گویند. ( از اقرب الموارد ). کشته دانه بیرون کرده. ( بحر الجواهر ). || شکافته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مفلق. [ م ُ ل ِ ] ( اِخ ) تخلص میرزا محمدعلی طهرانی ، ملقب به فخرالادباء. از اجله ادبا و شعرای معاصر فتحعلی شاه قاجار که تا اوایل سلطنت ناصرالدین شاه قاجار زنده بود. ( از ناظم الاطباء ). صاحب مجمع الفصحاء آرد: از اجله نجبای طهران است و در کمالات محسود اقران ، صحبتش مکرر دست داده ، در شاعری طرزی خوب و سیاقی مرغوب دارند... از حضرت خاقان مغفور ، صدرالشعرا لقب داشتی... و از حاجی میرزاآقاسی فخرالادباء لقب یافته و بدین لقب مفاخرت کند. در فن قصیده سرایی ازفحول شعرای معاصرین محسوب می گردد. از اشعار اوست :
ای موی چه چیزی که چنین جلوه گر آیی
گه مشک و گهی عنبرم اندر نظر آیی
گاهی ز بن گوش زنی سر چو قرنفل
گاهی ز بر لب چو سپرغم بدرآیی
گه ابر و گهی هاله به چشم آئیم از دور
گه مار و گهی مور چو نزدیکتر آیی
گر ابر نه ای از چه شوی حایل خورشید
گر هاله نه ای از چه به دور قمر آیی
گر مار نه ای از چه زنی حلقه سر گنج
ور مور نه ای از چه به گرد شکر آیی.

معنی کلمه مفلق در فرهنگ معین

(مُ لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) شاعری که سخن شگفت و عجیب آورد.

معنی کلمه مفلق در فرهنگ عمید

شاعری که سخن شگفت و عجیب بیاورد، مبدع.

معنی کلمه مفلق در فرهنگ فارسی

شاعری که سخن شگفت وعجیب بیاورد، مبدع
( اسم ) ۱ - ابداع کننده مبدع . ۲ - شاعری که شعرهای نغز و طرفه سراید : [ بسا مهتران که نعمت پادشاهان خوردند و بخششهای گران کردند و برین شعرائ مفلق سپردند ... ] ( چهارمقاله . ۳ )۴۵ - کبوتر بعد از جوجگی تا وقتی که شانزده ماهه شود ( و از آن پس کهنه نامیده میشود )
تخلض میرزا محمد علی طهرانی ملقب به فخر الادبا از اجله ادبا و شعرای معاصر فتحعلی شاه قاجار که تا اوایل سلطنت ناصر الدین شاه قاجار زنده بود .

جملاتی از کاربرد کلمه مفلق

بسا مهتران که نعمت پادشاهان خوردند و بخششهای گران کردند و بر این شعراء مفلق سپردند که امروز از ایشان آثار نیست و از خدم و حشم ایشان دیار نه و بسا کوشکهای منقش و باغهای دلکش که بنا کردند و بیاراستند که امروز با زمین هموار گشته است و با مفازات و اودیه برابر شده.
مفلقی فرد از گذشت از کشوری مبدع فحل از دگر کشور بزاد
ز خود بینی شده مفلق ز حق او وگرچه برده بود از کل سبق او
بر صناعات خمسهٔ منطق صنعتی بر فزوده این مفلق
شافعی و بوحنیفه‌، مالک و حنبل ابجد خوانند و او معلم مفلق
شاعر مفلق منم، خوان معانی مراست ریزه خور خوان من عنصری و رودکی