معنی کلمه مفضل در لغت نامه دهخدا
مفضل. [ م ُ ف َض ْ ض َ ] ( ع ص ) افزون کرده شده و فوقیت داده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). تفضیل داده شده و افزون کرده شده. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تفضیل شود.
- مفضل شدن ؛ تفضیل یافتن. برتری یافتن. افزونی یافتن : آدم گفتند بدین نامها مفضل شد بر فرشتگان که خدای آموخت به الهام نه نامهای گفتنی. ( جامعالحکمتین ص 14 ).
|| رجل مفضل ؛ مرد بسیارفضل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ).
مفضل. [ م ُ ف َض ْ ض ِ ] ( ع ص ) افزون و فوقیت دهنده. ( غیاث ) ( آنندراج ). تفضیل دهنده. برتری دهنده. و رجوع به تفضیل شود.
مفضل. [ م ُض ِ ] ( ع ص ) افزون کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). آنکه چیزی را افزون می آورد. ( ناظم الاطباء ) || آنکه باقی میگذارد از چیزی. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || نیکویی کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). فضل کننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
مهترانند مفضل و هر یک
اندر افضال جاودانه زیاد.مسعودسعد.نیکی و سخاوت کن و مشمرکه چو ایزد
پاداش ده و مفضل و نیکوشمری نیست.سنائی.زآنکه هم محسن است و هم مجمل
زآنکه هم مکرم است و هم مفضل.سنایی ( حدیقةالحقیقة ص 99 ).برکه شمرم خلق توای مهتر مکرم
پیش که کنم شکر تو ای خواجه مفضل.سنائی ( دیوان چ مصفا ص 196 ).مفضلا، مقبلا، گشاده دلا
منعما، مکرما، گشاده کفا.سوزنی.در عهود ماضی... پادشاهی بوده است عالم و عادل و مقبل و مفضل. ( سندبادنامه ص 134 ).
صبوری کن مکن تیزی ز شمس الدین تبریزی
بشرخسبی ملک خیزی که او شاهی است بس مفضل.
مولوی ( کلیات شمس چ فروزانفر ج 3 ص 150 ).