معنی کلمه مفرغ در لغت نامه دهخدا
- عصرمفرغ ؛ دومین قسمت از عصر فلزات است که پس از دوره مس در تقسیم بندی زمین شناسی قرار می گیرد. این تقسیم بندی بدان جهت است که مصنوعات فلزی این دوره از زندگی بشر بیشتر ترکیبی از مس و قلع است بطوری که کاوشهای دیرین شناسی نشان داده ساکنان نجد ایران از پنج هزار سال پیش از میلاد نیز آلیاژ مفرغ را می شناخته اند و از آن برای ساختن مصنوعات فلزی خود استفاده می کرده اند و مصنوعات مفرغی نیز که در سایر نقاط دنیا ضمن حفاریها به دست آمده قدیمتر از این تاریخ نیست. بنابراین می توانیم شروع دوره مفرغ را از پنج هزار سال قبل از میلاد مسیح - که شروع دوره آهن است - بدانیم .و رجوع به ترجمه تاریخ آلبرماله ، تاریخ ملل شرق و یونان ص 9 و 10 و تاریخ ایران باستان ج 1 ص 5 و 6 شود.
مفرغ. [م ُ ف َرْ رَ ] ( ع ص ) تهی. خالی. ( از ناظم الاطباء ).
- مستثنای مفرغ ؛ ( اصطلاح نحو ) در اصطلاح نحویان آن است که مستثنی منه در کلام مذکور نباشد و فقط مستثنی ذکر شده باشد، مانند: ماجائنی الا زید؛ ای ماجائنی احد الا زید. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). مقابل مستثنای تام است و آن چنان است که مستثنی منه در جمله مذکور نباشد در این صورت اعرابی را که مقتضی ماقبل «الا» است بدان می دهیم ، یعنی فرض می کنیم که الا وجود ندارد و آن بعد از نفی و شبه آن واقع شود، مانند مافعلوه الا قلیل. و مانندلایتبع الا الهدی. ( فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ). || درهم مفرغ و مُفرَغ ؛ درهم در قالب ریخته شده نه مضروب. ( از اقرب الموارد ).
مفرغ. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) رجوع به مُفَرَّغ ، معنی دوم شود.
مفرغ. [ م ُ ف َرْ رِ ] ( ع ص ) آنکه آب می ریزد. || آنکه خنور را تهی می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ریخته گر. ( مهذب الاسماء ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).